http://images2.persianblog.ir/569636_fWH4dr15.jpg
نمایش نسخه قابل چاپ
ای نامِ تو ارامِ دلِ خلقِ جهانی......
دنبال سکه میگردم میخواهم به گذشته ها زنگ بزنم به روزهای خوب به دلهای بزرگ به پدر پیرم به جوانی مادرم به کودکی که کوچه هارا خاطره کرد میخواهم زنگ بزنم به دوچرخه ی خسته ام به مسیر مدرسه ام که خنده های مرا فراموش کرده به نیمکتهای پرازیادگاری مهر به زمستانی که با زمین قهر نبودمیدانم هیچ سکه ای در هیچ گوشی تلفنی دیگر مرا به انروزها وصل نخواهد کرد........
بی خیال تمام هیاهوی اطراف
بر ساحل زندگی قدم می زنم
بی خیال فکر تو
دنیای خود را نقاشی می کنم
بی خیال تمام آنچه باید باشد
نگین عشق را بر انگشت خود می آویزم
بی خیال همه رفت ها
به داشته های خود دل می بندم
اما
بگذار قدم بزنم...
قدم هایی سرشار از احساس بر ساحل زندگی
این روزها...
غروب عشق برای من
حیات دوباره خورشید
در آنسوی آسمان بودن ها؛ بر ساحل زندگیست!
نسیم دریا بر لبانم می نشیند
با خود می اندیشم
گویا
عشق در همین حوالی ست...
و باز می گویم
شاید
تا غروب عشق
نیمروزی باقی ست...
http://gallery.avazak.ir/albums/user...6%D9%87148.jpg