نفس نمانده مرا، بیا، بیا به دادم رس
بریده ام دگر از روزگار و از هر کس
نمانده صوت قشنگ قناری ای اینجا
صدا صدای پلیدانه و شب و کرکس....
نمایش نسخه قابل چاپ
نفس نمانده مرا، بیا، بیا به دادم رس
بریده ام دگر از روزگار و از هر کس
نمانده صوت قشنگ قناری ای اینجا
صدا صدای پلیدانه و شب و کرکس....
شمرده ام همه جمعه نیامدن ها را
در انتظار تو هر شب قدم زدن ها را
نیامدی و من این ارزو برایم ماند
رسد به جمعه شمردن، سرآمدن ها را
تمام خاطراتم زنده شد ،حال خوشی بوده
میان شعر خود دیدم خیالی تخت و آسوده
دلم امروز رنجور است از شادی دگر دور است
و من هم گم شدم در خود به غربت گشتم آلوده
غزل ها گفته ایم اینجا ، هوایش پاک و بارانی
هوای پاک شعر من دگر گردیده پر دوده
شکفتن ها پس از خفتن پس از با یکدگر گفتن
دگر پژمردگی مانده و ذوقی سرد و فرسوده
خدا یاران شعرم را تو ذوقی تا قیامت ده
نه چون ذوقم که فرسوده است شالوده
به مناسبت جشن تولد سایت
آری گذشته شش سال از عمر این نخبگان
سال دگر به مکتب باید رود بی گمان!
قطبی برای علم و فن آوری چو گردد
آوازه اش بپیچد در وسعت کهکشان
اینجا فقط نبوغ و خلاقیت ببینی
دشوار ها بگو و بشنو تو راه آسان
اینجا سحر ببینی همت فکنده غم را
شب تا سحر تفکر ،عزمی ز جنس ایمان
آری تو میتوانی اما اگر بخواهی
با خواستن توانی یکصد قسم به قران
دنیایی از تفکر ،رویایی از تخیل
هر آنچه که تو خواهی، جایی تو دیدی اینسان؟
یکسو مهندسی و یکسو پزشکی دارد
یکسو علوم پایه ،یکسو علوم انسان
از مخترع چه خواهی؟ وز مبتکر چه دانی؟
همراه هم همینجا هستند جمله ایشان
شوری به پا نماییم ،از نسل آریاییم
با عزم راسخ خود هم در پناه یزدان
شهریور93
دوباره آیه ی باران دوباره سوره ی ابر
دوباره می نگرم غصه را به عینک صبر
دوباره آیه رسیده که صبر پیشه کنید
برای کندن ریشه نظر به تیشه کنید
گمان کنم که رسیده تفکرم را مرگ
صدای خش خش فکرم و خش خشی از برگ
صدای شر شر اندیشه های بیداری
خدا کند که بخوابم ، چه شعر غمباری!!
دلم گرفته ای دوست ،وی را گشودنی نیست
غم شد غم نبودن، افسوس، بودنی نیست
در این هوای ابری دیگر نمانده صبری
خورشید هم بتابد این غم ربودنی نیست
تا عمق جان برفته تا استخوان برفته
پیدا، نهان ،برفته، ایا ستودنی نیست؟
در وصف یک نبودن صدها غزل سرودم
اما برای این بار، حال سرودنی نیست