دل گفت وصالش به دعا باز توان یافت
عمریست که عمرم همه در کار دعا رفت
نمایش نسخه قابل چاپ
دل گفت وصالش به دعا باز توان یافت
عمریست که عمرم همه در کار دعا رفت
عنان گیر تو گر روزی جمال درد دین باشد
عجب نَبوَد که با ابدال خود را هم عنان ببینی
عطا از خلق چون جویی، گر او را مال ده گویی؟
به سوی عیب، چو پویی، گر اورا غیب دان بینی؟
برو کار کن مگو چیست کار
که سرمایه جاودانیست کار
كه موسى از اين مادر دلپريش
منم مهربان تر به مخلوق خويش
مرا گاهی کمان سازی گهی تیر
تو تیری یا کمانی من چه دانم
تو مو بینی و مجنون پیچش موی تو ابرو او اشارتهای ابرو
تن زجان و جان زتن مستور نیست *** لیک کس را دید جان دستور نیست
لبخند او ، برآمدن آفتاب را
در پهنه طلایی دریا
از مهر ، می ستود .
در چشم من ، ولیکن ...
لبخند او برآمدن آفتاب بود .
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود