گاهی اوقات هم میشه که اونقدر گند بالا میاری که نمیدونی چجوری باید جمعش کنی....[soal]
نمایش نسخه قابل چاپ
گاهی اوقات هم میشه که اونقدر گند بالا میاری که نمیدونی چجوری باید جمعش کنی....[soal]
امروز خیلی عصبی بودم! سمان میگه برا امتحان فردامه! از فردا تا پنجشنبه هر روز صبح امتحان عملی دارم!! توو بدترین اورژانس شهرمون!! [negaran]دیوونه خونه هست انقد که شلوغه...
اینروزا همش مهمون داشتیم و مهمونی رفتیم! واسه همین خیلی بهم ریخته ام!! نمیدونم چرا نیاز به تنهایی دارم تا شارژ شم!! هیچم درس نخوندم! برگه های اورژانس رو هم توی این شلوغی ها گم کردم!! [esteress][nishkhand]تا میام مرور کنم سرو صدای خونه نمیزاره تمرکز کنم[negaran][nadidan] هرگز اینجوری نبودم نمیدونم چرا سستی اعصاب گرفتم و پرررررررررررررررررررررررر رررررررررررررر از دلشوره ام
تا میومدم درس بخونم این بچه کوچیکا یا میخواستن بازی کامپیوتری کنن یا جیغ و داد و همه چی رو بهم ریختن یا ....
توو این درگیری ها یه عزیزم بعد از تعطیلات برگشت...موقع خداحافظی خیلی ناراحت بودم اما نمیدونم چرا ناراحتیم رو به شکل هاپو بودن بروز دادم[bamazegi] و اونو هم کلی ناراحت کردم! هی میومدم یچی بگم که درستش کنم اما بدتر میشد[nadidan][negaran] خلاصه رفت و من کلی عذاب وجدان گرفتم...
اما چند دقیقه پیش زنگ زد که رسید و پرسید که خوب شدم یا نه!! من ازش بابت امروز عذرخواهی کردم... خیالم ازون بابت یکم راحت شد... خیلی شرمندش شدم...[afsoorde]
اما امتحان فردا... خدا کنه این سستی اعصابم خوب شه... نمیدونم اورژانس شلوغ فردا رو به خیری پشت سر میزارم یا نه!!! نمیدونم اون همه آرامشم چی شده....[nadidan] از استرس و دلشوره دارم خفه میشم...[esteress]
سلام خوبین !![labkhand]
فکر کنم اولین پستم باشه در این تاپیک[shaad] کلا ادم تو داریم و به این راحتیم که شما مشکلاتتون رو میگید نمیتونم بگم همه چیزو میریزم تو خودم!![nadidan] زیادم اهل خاطره نوشتن نیستم
ولی از یه چیزی دلم پره محرم امسال مثله هیچکدوم از محرمای سال قبل نبود خیلی بی حس و حال بودم نمیدونستم چرا گریه میکنم چرا میخندم چرا میرم چرا میام!!!
احساس سردرگمی دارم احساس میکنم در یک چاه تنهایی افتادم ولی مثله سونای که به یکمی ارامش و تنهایی نیاز داره من به شلوغیو دادو بیداد نیاز دارم
و میشه اینو فهمید که در کل هیچکس از وضیتعتی که الان هست راضی نیست امیدوارم همه به چیزی که میخوان به امید خدا برسن
ما به همین هم راضیم شکر[golrooz]
یا علی
سلام
امروز روز بدی نبود
رکورد جالبی زدم حدود 60 تا سوال شیمی فیزیک رو کمتر از 25 دقیقه زدم
شیمی رو 100زدم،فیزیک رو 90
چقدر حال داد ،گفت 30 دقیقه وقت دارید من اختصاصی هام تموم شده بود[nishkhand]
ولی حیف که عمومیام رو بد زدم[nadidan]
بعد یه ضرب رفتم کتاب خونه
یه سری سوال ریاضی جالب بود،که خیلی دوست داشتم حلش کنم
حلش کردم بعد به سیستم نت کتابخونه دستبرد زدم
کلی حال داد[nishkhand]
بعدشم اومدم خونه
نشستم پا فیلم
امروز رو آزادی اعلام کردم[nishkhand]
گیر افتادم تو دو راهی!
از دست یکی خیلی ناراحتم احتمالا اونم از دستم خیلی ناراحته.
ولی اون طرف برام خیلی ارزش داره نمیدونم چیکار کنم!یه کارایی کردم ولی نمیدونم خوب کاری کردم یانه!؟
توی زندگی به این نتیجه رسیدم که چه ما بخوایم روز ها میگذرن و ما فقط میتونیم انتخاب کنیم که روزهای زندگی شیرینی رو داشته باشیم یا نه [golrooz]
امروز هم روز خوبی بود البته بعد از 1:45 رسم کشیدن گردنم داره میشکنه
غیر از اون یک خبر خیلی خیلی بد هم امروز مدرسه داد که درد گردنه غیر قابل تحمل تر شده ، واقعا بی انصافیه ، چون ما توی مدرسه قلم چی میدیم و حوزمون در اصل مدرسمونه اسم نفرات برترمون توی لیست قلم چی نمیره ! ما هم با این شانسمون [nishkhand]
کلا مدرسه ما در رسوندن اخبار ناراحت کننده هنر خاصی داره [afsoorde]
خب امتحان امروزم گذشت...بازم بارون به دادم رسید..یه شیر تو شیری شده بود که حد نداشت! خداروشکرررررررررررررررررر رررر خوب بود!!![sootzadan][bamazegi] دیشب تا نزدیکای 2 نخوابیدم!!! کلی به خودم فشار اوردم تا بخوابم! اما واسه امتحان امروزمو اینکه اینمدت خوب نخونده بودم کلی نگران بودم!!! خلاصه خوابیدم که حدود 3-4 صبح از صداااااااااااااااااای بارون بیدار شدم ...خیلیییییییییی شدید بود! شدت باد گلدونای به اون بزرگی رو از بالا دیوار انداخت!!!!!! سقفمون انگاری داشت کنده میشد!!!!! نمیدونم توی اون خواب چرا همش یاد فیلیپینی ها میفتادم که چی کشیدن![negaran] دیگه زیادی در حال وحشتناک شدن بود که کوله بار بربستم و کوچ کردم نزد مادر.. خوابیدم[bamazegi] [sootzadan]که البته نمیشد خوابید انقد که طوفان بود!!
خلاصه حدود 7، حرکت کردم تا زانو خیس شدم!!! این بوته از بالاش توش اب رفت بعد دیگه ابش در نمیومد!!! شلق شلوق صدا میخورد[bamazegi]
به زحمت رسیدیم بیمارستان همه جا رو اب گرفته بود! حتی اتاق رختکن هم اب گرفته بود[bamazegi] ( البته توی حیاط ها ) رفتیم بخش! همه در تکاپوی بارون بودن!! حتی خیلی از بیمار ها هم همه حواسشون به این بدو بدو ها و کارها بود ..روز خوبی بود!!برا همه یه تنوعی شده بود ازون کسالت در اومده بود... بعد تقسیم شدیم قرار شد 11 به بعد هرکی بره توو بخشی.. منو ستاره افتادیم ارتوپدی مردان! ( خیلی بهتره چون مردها زیاد داد و فریاد نمیکنن مگر اینکه چی بشه!!) البته دوتا از پسرامون میگفتن این تبعیضه و اونا باید اینجا باشن! اما مسئولمون گفتن که نه شما پسر هستید باید برید اون قسمتی که شرور ها هستن[nishkhand][khanderiz] البته من متوجه نشدم شرور ها کجا هستن!!!! فردا حالا ایشالله متوجه میشیم...[cheshmak]
برسیم به بیمار ها ...یه پسره بود همچین نشسته بود رو برانکارد که انگاری تو قهوه خونه هست![sootzadan] فکر نمیکردیم چیز خاصی باشه!! اوردن... بلوزش که کنار رفت!![nadidan] به حدی بود که یکی از پزشکا گفتن چاقو خوردی یا شمشیر جومونگ![nishkhand] دم ظهر هم موقع کشیدن لوله زیر بخیش ! دوستم از حال رفت[taajob][nadanestan] باورم نمیشد! گفتم ستاره! [negaran]ستاره! [taajob]جون من نه!!! تورو خدا الان نههههه!!!!![negaran] آقای.... گفتن دیر گفتی دیگه از حال رفت!! برو به اون برس!! و آقای .. هم دست تنها شروع کردن...[nadidan]من برگشتم دیدم[nadidan] لال شده بودم![nishkhand] اوج فاجعه بود!!
ولی خوشم اومد پسره روش نمیشد داد بزنه ولی خیلیییییییییییییییییییییی درد کشید!! آقای .... هم نامردی نکرد!!و به بدترین حالت ممکن لوله رو در اورد!!! یکم مراعات نکردن!! منم خدایی زانوهام تیر میکشیدن!!! انقد که آقای ... بد لوله رو میکشیدن!! و باهاش کلنجار میرفتن.. ازونطرف باندو کشیدن بخیه ها گیر کرده بودن !!! پسره بدبخت نیم متر بلند میشد از رو تخت اما بدون کوچیکترین صدایی!!! اونقد لبشو دندون گرفت و چشماشو محکم میبست که فکر میکردم الان نفسش بند میاد!! خدایی خیلی بد کشیدن![nadidan]
بعد 2-3 ساعت خواهر پسره اومد سرشو گذاشت رو شکم داداشش چون تنها جایی بود که چیزی وصل نبود و از نظر خواهره درد نداشت .. داداششو بغل گرفت!! خیلی ناراحت شدم!! دلم میخواست بزنم تو دهن پسره یا گوششو بکشم[nishkhand] که اینجوری سر دعوا و چاقو زدن و چاقو خوردن با جوونیش بازی میکنه و عذابش برا خونوادشه!!
یه اتفاق دیگه هم اینکه تصادفی که میاوردن یه اقایی بودن من برا علایم حیاتی رفتم پیششون و همون موقع خانومش اومد پشتم! و همینطور یریییییییییییییز داشتن از خواهرای آقاهه ( خواهر شوهرشون ) برا آقاهه بد میگفتن که اینا نمیدونم عادت دارن با اژانس میرن میان حالا.... خلاصه کلی چیز میگفتن... منم بینشون بودم! یدفعه آقاهه با اون دست شکسته عصبانی شدن و از رو من پل زدن که با اونیکی دستشون خانومشونو بزنن!![nadidan]خانومه هم عقب نشینی نمیکردن!! یکم هم از ترکشاشون گرفت به من که وسطشون بودم!!!اصلا منو نمیدیدن!sh_dokhtar11 همینطور داشتن دعوا میکردن!!دیگه دیدم همینجوری بمونم واقعا خودم کتک میخورم! گفتم عه آقا یعنی چه!! خانوم شما بس کنین نباید ایشون دستشونو تکون بدن!!!!! تو دلمم خدا خدا میکردم یکی بیاد به دادم برسه!!![nishkhand] بعد دو دقیقه بعد با هم اشتی کردن!!![khanderiz]
خلاصه روزی آسون بود البته چون به کمک خدا خیلی وابسته به دانش نبود![bamazegi] همه چیزایی بود که خیلی کار کرده بودیم...
خدا جونم خیلی دوستون دارم[esteghbal][golrooz][golrooz][golrooz]
[tahavoo][tahavoo][tahavoo]
امروز مدرسه نرفتم!افتادم تو رخت خواب ...عه حالم بهم خورد دیگه از خودم...این چه جور سرما خوردگی هست که من میگیرم!روز دوم حتمااااااااااا افتادم تو رخت خواب(در طی 3 سرماخورگی متوالی روز دوم تب داشتم[negaran]) و باید غیبت داشته باشم و تب و هزار درد و مرض دیگه[nadidan]
تو خونم که میونیم یه لحظه از درس و ...ارایش نداریم!از صبح تا حالا مدرسه 3 بار زنگ زده یا خونمون یا گوشی بابام یا ....![nadidan]حالا به غیر اینکه خود بابام ساعت 9 زنگ زد گفت حالش خوبببببببببببببببب نیست،نمیتونه بیاد ولی....!ول کن نبودن!عه!دیونمون کردن!یه بار بابام گفت دیگه دوباره زنگ زدن![naomidi]
کم مونده بود پاشن بیان منو به زور بکشونن مدرسه[esteress]
بار سوم که خانم مونسان زنگ زدن.. جهت اطلاع رسانی اردو راهیان نور(شلمچه)بود![nadidan]بابام مخالفت کرد!با اینکه با قطاره و اکثر دوستام دارن میرم![nadidan]یه چیزیم هست خودمم میترسم برم شلمچه شهید شم[nishkhand]و اینکه فکر کنم پارسال اتوبوس راهیان نور(دختران تهران)تو راه چپ کرد و همشون...![nadidan]
...........
پارسال اردو مشهد رفتم کلی خوش گذشت ...روز حرکتمون برف خیلی شدیدی اومد!ا.فکر کردیم کنسل میشه ولی باز بردنمون اون موقع هم بابام و هم مامانم حسابی از رضایت دادن پشیمون بودن....کلی منو دوستام التماسشون کردیم تا گذاشتن برم...[shaad]تو قطار بودیم...مشهدم رو زمین برف نشسته بود!تو هتلم فقط به ما چهارتا(من و ستایش و حدیث و شبنم)اتاق جدا دادن...یعنی هیچچچچچچچچچچچچ دبیری باهام تو اتاق نبوددددددددد[shaad]شانس اوردیم!تو حرمم دائم گممممممممممممم میشدیم[sootzadan]
هــــــــــــــــی خدا...ولی حیف...بابام زده رو دنده لج...هیچ جوری نمیشه راضیش کرد!نه میتونم امسال راهیان نور برم و نه دیگه مشهد!یه چیزیم از خودش دراورده میگه توووووووو از وقتی رفتی اردو مشهد خیلییییییییییییییییییییی بی تربیت شدی!!!!!!!!!!!!!!بــــــابــــا!![soal]
الانم صدای رعدو برق داره میاد ولی اثری از بارون نیست!!![soal][nadidan]