رقيب آزارهــــا فـرمـود و جاي آشتي نگذاشت
مگر آه سحرخيزان سوي گردون نخواهد شد؟
نمایش نسخه قابل چاپ
رقيب آزارهــــا فـرمـود و جاي آشتي نگذاشت
مگر آه سحرخيزان سوي گردون نخواهد شد؟
داشتم دلقی و صد عیب مرا میپوشید
خرقه رهن می و مطرب شد و زنار بماند
دیگر ز شاخ سرو سهی بلبل صبور
گلبانگ زد که چشم بد از روی گل بدور
روزهايي كه بي تو ميگذرد
گرچه با ياد توست ثانيههاش
آرزو باز مي كشد فرياد:
در كنار تو ميگذشت، اي كاش!
شاه شمشاد قدان خسرو شيرين دهنان
مست بگذشت و نظر بر من درويش انداخت
تا داروي دردم سبب درمان شد
پستيم بلندي شد و كفر ايمان شد
جان ودل وتن هرسه حجابم بودند
تن دل شد و دل جان شدوجان جانان شد
دمي با غم به سر بردن جهان يكسر نمي ارزد
به مي بفروش دلق ما كزين بهتر نمي ارزد
در نظر بازی با بی خبران حیرانند
من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
دلداده را ملامت گـفـتن چه سـود دارد ؟
مي بايد اين نصيحت كردن به دلستانان !
نماز شام غریبان چو گریه آغازم
به مویه های غریبانه قصه پردازم