در اين زمانه رفيقي که خالي از خلل است
صراحي مي ناب و سفينه غزل است
نمایش نسخه قابل چاپ
در اين زمانه رفيقي که خالي از خلل است
صراحي مي ناب و سفينه غزل است
تو درخت روشنایی ، گل مهر برگ و بارت
تو شمیم آشنایی ، همه شوق ها نثارت
تا خار غم عشقت آويخته در دامن
كوته نظري باشد رفتن به گلستانها
اگر معروف وعارف ذات پاک است چه سودا بر سر این مشت خاک است
تا دل هرزه گرد من رفت به چين زلف او
زان سفر دراز خود عزم وطن نمي كند
ما را از منع عقل مترسان و می بیار
کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست
تا عاشقان به بوي نسيمش دهند جان
بگشود نافه اي و در آرزو ببست
تو سرو ديدهاي كه كمر بست بر ميان
يا مه چارده كه به سر برنهد كلاه
هر سو نشان عرف راه خدا بگير
دامان آنكه از تو بگيرد تو را بگير
راهي كه نيست ناظر مهر و وفا مرو
دنبال كار مذهب عشق و صفا بگير
در كوي دوست هر چه بجز اوست واگذار
وانگه به صدق هر چه رسد با رضا بگير http://www.parsiblog.com/imgs/yar/r-b.gif