رقص از سر ما بیرون امروز نخواهد شد
کاین مطرب ما یک دم خاموش نمیباشد
هر کو به همه عمرش سودای گلی بودست
داند که چرا بلبل دیوانه همیباشد
نمایش نسخه قابل چاپ
رقص از سر ما بیرون امروز نخواهد شد
کاین مطرب ما یک دم خاموش نمیباشد
هر کو به همه عمرش سودای گلی بودست
داند که چرا بلبل دیوانه همیباشد
در رهی می رفت شبلی دردناک
دید دو کودک درافتاده به خاک
زانکه جوزی در زمین افتاده بود
هر دو را دعوی آن افتاده بود
(جوز= گردو) :-)
در این درگه که گه گه که که و که که شود ناگه
مشو غره به امروزت که از فردا نیی آگه
هیچ صورت، هیچ معنی، هیچ کار
نیســت جز در پرده بر من آشکـــار
روشنی طلعت تو ماه ندارد
پیش تو گل رونق گیاه ندارد
دل از من برد و روی از من نهان کرد
خدا را با که این بازی توان کرد
در هوس خیال او همچو خیال گشتهام
وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم
من رند و عاشق در موسم گل
آن گاه توبه استغفرالله
هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم
چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من
ناگهان پرده برانداختهای یعنی چه
مست از خانه برون تاختهای یعنی چه
هر کجا دردی، دوا آنجا رود
هر کجا فقری ،نوا آنجا رود
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی
یار مرا، غار مرا، عشق جگر خوار مرا
یار تویی، غار تویی، خواجه نگه دار مرا
آب مي خواهم، سرابم مي دهند
عشق مي ورزم عذابم مي دهند
خود نميدانم کجا رفتم به خواب
از چه بيدارم نکردي آفتاب؟؟
بنمای رخ که خلقی واگه شوند و حیران
بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید
دل که رنجید از کسی خرسند کردن مشکل است
شیشه ی بشکسته را پیوند کردن مشکل است
تو مو بینی و مجنون پیچش مو
تو ابرو او اشارت های ابرو
وفایی نیست در گلها منال ای بلبل مسکین
کزین گلها پس از ما هم فراوان روید از گلها
آمدم تا بنده ی خاصــــــم کنی
زنده ی یک ذرّه اخلاصـــم کنی
یک لحظه داغم می کشی یک دم به باغم می کشی
پیش چراغم می کشی تا وا شود چشمان من
نازی که زلبخند گل یاس هویداست
زیبایی عشق است که در چشم تو پیداست
تا من دوباره قسمتی از زندگی شوم
در گیر و دار سقف و طنابم ... تو نیستی
من یک سوال گیجم و شب ـ پرسه میزنم
شک میکنم به تو ... که جوابم تو نیستی
یک سینه پر سؤال، یک دست بی جواب
یک شانه که هنوز چشمش به دست توست
یک قلب پر ز درد
یک آه خشک و سرد
این شد نصیب مرد
...
دلا دیشب چه می کردی تو در کوی حبیب من
الهی خون شوی ای دل تو هم گشتی رقیب من؟
نمیدانم؛
شب ها من شاعر میشوم
و تورا غزل باران میکنم
یا تو بهانه میشوی
و من غزل غزل میبارم
من نه آنم که دو صد مصرع رنگین گویم
من چو فرهاد یکی گویم و شیرین گویم
مینویسم تاسحر گاه آخرین شب هجران
تا آن زمان یادت هردم بنده نوازی میکند
میدانم که می آیی اگر هردم بخوانم تورا
دلم نام تورا چون شباهنگ راز داری میکند
در جهان هرگز نشو مدیون احساس کسی،تا نباشد رایگان مهرت گروگان کسی،
گوهر خود را نزن بر سنگ هر ناقابلی،صبر کن گوهر شناس قابلی پیدا شود
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
[golrooz][golrooz]
دردا و دريغا كه درين بازی خونين
بازيچه ی ايام دل آدميان است
تو از دردی که افتادست بر جانم چه میدانی؟؟؟
دلم تنها تو را دارد ولی
با او نمی مانی!!
فقط یک لحظه .....اری .....با نگاهی اتفاق افتاد
چرا عاقل کند کاری که باز ارد پشیمانی!!!!
یک شبى مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه ى لیلا نشست
عشق
آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود!
در زمانی که وفا نایاب است
و صداقت گل ناپیداییست
به چه کس باید گفت ، با تو خوشبخت ترین انسانم ؟
منع مهر غير نتوان کرد يار خويش را
هر که باشد، دوست دارد دوستار خويش را
ای یوسف خوش نام ما خوش می روی بر بام ما
ای درشکسته جام ما ای بر بریده دام ما
ای نور ما ای صور ما ای دولت منصور ما
جوشی بنه در شور ما تا می کنی انگور ما
اگر تو گشته اى از مى بدین سان
ترا جز مى نباشد هیچ درمان
چو جان باشد گزیده یار پیشین
تو بر یار گزیده هیچ مگزین
نیکی پیر مغان بین که چو ما بد مستان / هر چه کردیم به چشم کرمش زیبا بود
در دل هر عاشقی تابی زمهر روی او
در سر هر بیدلی شوری ز استغنای اوست
تو بیا ای گل نازم تا هنوزم نفسی هست
مگه می شه غیر عشقت دل به امید کسی بست
تو خمیر دست قدرت بوده ای
حامل اسرار فطرت بوده ای
...