پاسخ : دفتر اشعار امیرخسرو دهلوی
70
صد دوست بیش کشت منش نیز دوستم
آخر چه شد که این کرم از من
دریغ داشت
کاغذ مگر نماند که آن ناخدای ترس
از نوک خامه یک رقم از من دریغ
داشت
اندیشه نیست گر طلب جان کند زمن
اندیشهٔ من از دل نااستوار اوست
بادا
بقای زلف و رخ و قامت و لبش
یک جان من که سوختهٔ هر چهار اوست
پاسخ : دفتر اشعار امیرخسرو دهلوی
71
چه کرد پیش رخت گل که گل فروش او را
به دست خود به گلو بسته
ریسمان انداخت
کمال حسن تو جایی رسید در عالم
که خلق را بدو خورشید در گمان
انداخت
پاسخ : دفتر اشعار امیرخسرو دهلوی
72
جراحت جگر خستگان چه می پرسی؟
ز غمزه پرس که این شوخی از کجا
آموخت؟
پاسخ : دفتر اشعار امیرخسرو دهلوی
73
دل رقیب نسوزد ز آه من چه کنم
نمیتوان سگ دیوانه را وفا
آموخت ؟
پاسخ : دفتر اشعار امیرخسرو دهلوی
74
عشق آمد و گرد فتنه بر جایم ریخت
عقلم شد و صبررفت و دانش
بگریخت
این واقعه هیچ دوست دستم نگرفت
جز دیده که هر چه داشت درپایم
ریخت
پاسخ : دفتر اشعار امیرخسرو دهلوی
75
صفتی است آب حیوان ز دهان نو شخندت
اثری است جان شیرین ز
لبان همچو قندت
به کدام سرو بینم که ز تو صبور باشم
که دراز ماند دردل هوس قد
بلندت
منم و هزار پیچش زخیال زلف در دل
به کجا روم که جانم دهد از خم
کمندت؟
ز تودور چند سوزم بمیان آتش غم ؟
همه غیرتم زعودت همه رشکم از
سپندت
پاسخ : دفتر اشعار امیرخسرو دهلوی
76
ای ابر گه گاهی بگو آن چشمهٔ خورشید را
در قعر دریا خشک شد
از تشنگی نیلوفرت
پاسخ : دفتر اشعار امیرخسرو دهلوی
77
ما را چه غم امروز که معشوقه به کام است
عالم به مراد دل و
اقبال غلام است
صیدی که دل خلق جهان بود بدامش
المنته لله که امروز
بدامست
ازطاق دو ابروی تو ای کعبهٔ مقصود
خلقی بگمانند که محراب
کدامست
چشم تو اگر خون دلم ریخت عجب نیست
او را چه توان گفت که او مست
مدامست
خسرو که سلامت نکند عیب مگیرش
عاشق که ترا دید چه پروای سلامست
پاسخ : دفتر اشعار امیرخسرو دهلوی
78
نسیما آن گل شبگیر چون است؟
چسانش بینم و تدبیر چون
است؟
دل من ماند در زلفش که داند
که آن دیوانه از زنجیر چونست؟
نگویی این
چنین بهر دل من
که آن بالای همچون تیر چون است؟
ز لب آید همی بوی
شرابش
دهانش داد بوی شیر چون است؟
من ازوی نیم کشت غمزه گشتم
هنوزم تا به
سر تدبیر چون است؟
اگر چشمش به کشتن کرد تقصیر
لبش در عذر آن تقصیر چون
است؟
نپرسد هرگز آن مست جوانی
که حال توبهٔ آن پیر چونست؟
ز زلفش سوخت جان
مردم آری
بگو آن دام مردم گیر چون است؟
پاسخ : دفتر اشعار امیرخسرو دهلوی
79
بیا کز رفتنت جانم خراب است
دل از شور نمکدانت
کبابست
درنگ آمدن ای عمر کم کن
که عمر از بهر رفتن در شتاب است