پاسخ : دفتر شعر اختصاصی hadi elec
مهتاب!
شبی را بی تو در ظلمت ندانستی چگونه من سحر کردم
ندانستی چگونه از میان غم و از گرد و غبارش هم گذر کردم
نفس را خس خس افتاد و
نکردم داد و فریاد و
که اسمم بردم از یاد و
نفهمیدم چه خاکی را به سر کردم
و تو در بین اوج ابر ها بودی ندانستی چگونه این دل عاشق بسی آشفته تر کردم
هنوز این شب سیاه است و هنوزم دیده تر کردم
مگو جانا مگو بر من که این شب زنده داری بی ثمر کردم.....
پاسخ : دفتر شعر اختصاصی hadi elec
من از مردن نمیترسم که میترسم ز پژمردن
از آلوده شدن در غم و غم خوردن و افسردن
من از مردن نمیترسم ، چه کرده زندگی با من؟
تمامش خون دل خوردن، حزین بودن، دل آزردن
من از اول نه این بودم ، خدا داند فقط حالم
که من خسته شدم از، روی دوش خود غمی بردن
نه فردایی نه دیروزی نه امید و نه بهروزی
سیاهی رنگ روزم شد و کارم حسرت آوردن
پاسخ : دفنر شعر شعرای نخبگان
من از تنهایی و شبهای پاییزی چه بیزارم
تمام فصل غمها را ز شب تا صبح بیدارم
پاسخ : دفتر شعر شعرای نخبگان
چندیست که در بین غمی گم شده ام من
طوفان زده در بین تلاطم شده ام من
در خواب شبم شور و هیاهو شده بر پا
در روز، پر از حیرت دائم شده ام من
انگار عوض کرده فلک قاعده اش را
برخیز و بگو تا متوهم شده ام من
ای کاش شبی روز شود ، روز شود شب
چون در پس ایام مقاوم شده ام من
صبحی که پر از ولوله باشد همه روزش
خواهم که نیاید، متخاصم شده ام من
ای کاش که پیدا بکنم قافیه ای نو
در شعر خودم قافیه ای گم شده ام ، من
پاسخ : دفتر شعر اختصاصی hadi elec
امید بسته دلم بر هوای بارانی
غمی میان دل من همیشه زندانی
چگونگی شب و روز من تو را مبهم
نفس نمانده مرا و تو هم نمیدانی
به ظاهرم که نشسته سکوت، اما حیف
درون این تن خسته پر از پریشانی
گره زدم به هوایت نفس نفس خود را
بریده ای گرهم در هوای طوفانی
دو بیت و یک غزل و یک قصیده حرفی نیست
برای حرف زدن دل سروده دیوانی
به آسمان نظر انداختم تو را بینم
هوای ابری و سر در گمی به آسانی
هرآنکه طعم فراقی چشیده میداند
که خوش بود برسد بر فراق، پایانی
خبر نبوده تو را از وخامت حالم
وخامتی که برید و شکست ایمانی
برای گریه ای امشب دوباره پنهانی
امید بسته دلم بر هوای بارانی
پاسخ : دفتر شعر اختصاصی hadi elec
غزل غزل ز فراق تو شعر میخواندم
ردیف کل غزل ها " در انتظار تو" بود
در انتظار حضوری که عاشقانه شود
نشد و این نشدن هم به افتخار تو بود
بیا و همنفسی را دوباره معنا کن
و یا ببر نفسی را که خود شکار تو بود
چرا خزان؟مگر این رسم در میان بوده؟
چرا خزان شود آنکو پی بهار تو بود؟
شبم سحر نشود کین دو چشم بارانی
به راه تو همه بارد که جان نثار تو بود
میان شعر من این را فلک تماشا کرد
ردیف شعر من اینجا به استعاره "تو" بود
پاسخ : دفتر شعر اختصاصی hadi elec
آنکس که تو را بخواند، دلتنگی من
شب تا سحری بماند، دلتنگی من
تنهای شبم، شبی پر از دلتنگی
خوابم ز سرم پراند، دلتنگی من
پاسخ : دفتر شعر اختصاصی hadi elec
آنکس که تو را ربود، جانم بگرفت
غم کل زمین و آسمانم بگرفت
دل در گرو اش سپردی از بهر چه چیز؟
بغض نفسم دگر امانم بگرفت
قلبم بشکست، من حلالت نکنم
آتش به تمام آشیانم بگرفت
حس میکنم این را که دلم خیلی زود
فرسوده شود ،غمت زمانم بگرفت
از گل چه بگفتم به تو کمتر؟ که کنون
از بهر گلایه ای زبانم بگرفت
فریاد که تا ابد از این جور و ستم
رنجور بمانم که توانم بگرفت
پاسخ : دفتر شعر اختصاصی hadi elec
من گمشده در وسعت تنهایی ام امشب
گیسو گره ای خورده ، تماشایی ام امشب
پاسخ : دفتر شعر اختصاصی hadi elec
دوباره قصه ضربت ، دوباره حرف فراق
دوباره صحبت بغضی که بسته راه نفس
دوباره کاسه ی شیر و دوباره بغض یتیم
دوباره پر زدن یک کبوتری ز قفس
دوباره اشک امانم بَرَد ، عجب حالی
دوباره حال یتیمی و خسته از همه کس
دوباره تا سحر از شب خدا خدا کردن
دوباره شاخه گلی که شکسته شد ز هرس
دوباره رفتن بابا دوباره اشک یتیم
دوباره اشک چو سیلی شبیه رود ارس
93/4/27
10:11 am
هادی طهماسبی