پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
قسمتی از تاپیک رویش در نگرش
از دیدگاه پروین، انسان آمیزه ای از روح و بدن، ترکیبی از نیکی و بدی، تاریکی و روشنایی می باشد. گوهری است با خاک آمیخته، مرغی در قفس تن اسیر شده و نورانیت او گرفتار ظلمت گشته است. حال او باید چه کند؟ آدمی باید خویش را از خاک بپالاید، قفس را بشکند و از اهریمن فاصله گیرد آنگاه به قلمرو نور و روشنایی پرواز کند.
او همان مرغ باغ ملکوت حافظ است که نباید دل خود را به این قفس موقّت خوش کند. او همان پرنده ای است که از کنگره عرش صدایش می زنند. نی مولانا است که از اصل خود جدا مانده و تا پیوستن به نیستان روح باید تلاش کند. از خاک تا افلاک راهی دراز در پیش دارد و تا از دیگرآزاری، خودخواهی و حرص و ریا پاک و صافی نشود رخصت بر آمدن از چاه طبیعت نخواهد یافت.
از نظر این شاعر، بشر همچون گلی است که سحرگاهان می شکوفد و شامگاهان پژمرده می شود. در این مجال اندک نباید به خوردن و خوابیدن اکتفا کند و با سعی و تلاش، کسب علم، کمال و فضیلت، بلندهمتی، ظلم ستیزی و عدالت خواهی باید راه را برای ترقی معنوی و معرفتی هموار کرد. کسی انسان راستین است که در اندیشه دیگران باشد، زیرا سعادت فردی به خوشبختی دیگر آدمیان بستگی دارد:
بگفت: نیّت ما اتفاق و یکرنگیست
تفاوتی نکند خدمت سیاه و سفید
تو را چو من به دل خُرد مهر و پیوندیست
مرا به سان تو، در تن رگ و پی است و ورید
صفای صحبت و آئین یکدلی باید
چه بیم گر که قدیمی است عهد یا که جدید
ز نزد سوختگان، بی خبر نباید رفت
زمان کار نباید به کُنج خانه خزید
غرض، گشودن قفل سعادت است به جهد
چه فرق گر زر سرخ و گر آهن است کلید ...
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
شعر مست و هشیار پروین اعتصامی از تاپیک اشعار پروین
محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت / مست گفت ای دوست این پیرهن است افسار نیست
گفت: مستی ، زان سبب افتان و خیزان میروی / گفت: جرم راه رفتن نیست ، ره هموار نیست
گفت: میباید تو را تا خانه قاضی برم / گفت : رو صبح آی قاضی نیمه شب بیدار نیست
گفت: نزدیک است والی را سرای آنجا شویم / گفت: والی از کجا در خانه خمّار نیست
گفت: تا داروغه را گوئیم ، در مسجد بخواب / گفت: مسجد خوابگاه مردم بدکردار نیست
گفت: دیناری بده پنهان و خود را وارهان / گفت: کار شرع ، کار درهم و دینار نیست
گفت: از بهر غرامت جامه ات بیرون کنم / گفت: پوسیدست جز نقشی ز پود و تار نیست
گفت: آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه / گفت: در سر عقل باید ، بی کلاهی عار نیست
گفت: می بسیار خوردی زان چنین بیخود شدی / گفت: ای بیهوده گو، حرف کم و بسیار نیست
گفت: باید حد زند هشیار مردم مست را / گفت: هشیاری بیار اینجا کسی هشیار نیست
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
پیرایه یغمائی
شاعر، نویسنده، مترجم و پژوهشگر
متولد ١٣٣٢ و پروردهی تهران است. در تهران در رشتهی زبانشناسی در مقطع فوقلیسانس تحصیل کرده و مدتی نیز در دبيرستانها و دورههای پيش دانشگاهی تهران تدريس کرده است.
پیرایه کوچکترین فرزند حبیب یغمایی ( مدیر ماهنامه ادبی یغما) است و در فضایی فرهنگی پرورش یافته است.
از نظر پیرایه رد پای احساس زنانه در سرودههای یک زن مشخص است و آثار خودش را نیز از این مقوله جدا نمیبیند
پیرایه می گوید : "شعر را اصلا ً سانسور نمیکنم. به احساس آغازينی که در آن است، بسيار احترام می گذارم، امّا آن را پرداخت میکنم و جلا میدهم.
پژوهشهايم را هم سانسور نمیکنم، اما آنها را به بسياری ويرايش میکنم. چون فکر میکنم پژوهش مورد ارجاع قرار میگيرد و باید خيلی سلامت و دقيق نوشته شود.
اشعار و داستانهای کودکانهام را هم سانسور نمیکنم، آنها را هم پرداخت بسيار میکنم، چون فکر میکنم واژگان و جملههای به کار گرفته شده باید برای ذهن کودکان ميزان و موزون باشد.
حرفهی اصلی پیرایه آموزگاری، پژوهشگری و نويسندگی در راستای ادبيات کودکان است.
او که در سيدنی (استراليا) زندگی می کند تنها هنرمند ايرانی است که عضو انجمن قلم سيدنی (Sydney Pen)است و ديگر اينکه نخستين کسی است که يکی از انتشارات معتبر استراليا(H.H.A) به او پيشنهاد چاپ کتابش (Three Crooks)را داده و کتاب او - برای کودکان- در ماه اول به تعداد 3000 نسخه به فروش رسيده است، که برای خود ناشر هم جای شگفتی داشت.
پیرایه یغمایی از سال 2004 تا 2011 در کالج هونزبی، کالج گرانویل، کالج مولتی کالچرال و کامیونیتی ایرانیان - که وابسته به کالج هونزبی است، استاد کلاس های شعر و نویسندگی بوده است که تا کنون هم ادامه دارد. . وی همچنين کلاس هايی در مورد شرح و تفسير مثنوی معنوی دارد و همچنین در کار شعر و پژوهش و ترجمه دستی توانا دارد که می توان بخشی از فعاليت های او را در اينترنت يافت.
در خصوص یکی از جالب ترین کارهای ادبی وی، کار تحقیقی او پیرامون شاعران وبلاگ نویس است. "پرسه در وبلاگ ها ادبی" عنوان یکی از کارهای جدی او است که قریب به سه چهار سال است که بطور جدی و مداوم در نشریات خارج از کشور مثل "پیک خبری ایرانیان" و "نیمروز" منتشر می شود.
بر درگاه ایستاده بود…
چشم به سرگیجه پاییز داشت
پشت به چلچراغ تابستان…
معبدی را میمانست،
با شکوه دستآوردهای سنگیاش
او…
بانوی یادهای بیزنهار من
در پیراهن سبزفام خویش
گردبادی وزید و توفان شد
و زلفکان سیاهش را پریشان کرد
بیتن آزاری دستی که تار مویی را از رخساره
بازگیرد-
تن به توفان سپرد.
گردباد در پیراهن سبز در افتاد
باد،
باد،
باد،
و چکاوک اندوهناک باران بود
که به پرسهگاه غروب میرفت.
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
گفتند و ما هم با جان شنیدیم
راهی به جز عشق، اما ندیدیم
گفتند:
«پا؟ پا؟، هرگز مبادا!»
پا را شکستیم، در خود خمیدیم.
پا گر شکسته است، راهی دگر هست
سر چاره گر شد، با سر دویدیم.
گفتند:
«سر؟ سر؟ این گوی بی در؟
نابوده خوشتر!»
سر را بُریدیم.
گر پا و سر نیست، یک راه باقی است،
با بال آواز، ره را پریدیم.
گفتند:
«لب؟ لب؟، این حلقه ی تب؟
خاموش باید!»
لب را گزیدیم.
از دل صدا خاست:
«از ما و بر ما ست!»
گفتند:
«دل؟ دل؟»
دل را دریدیم
پا و سر و دست، از بُن بهانه است
نقشی پدیدار در ناپدیدیم
بازی دگر شد، شب دربدر شد
تا مشرق عشق، در خود دمیدیم
هر کس درافتاد با مـا، ور افتاد
در چالش شب، صبح سپیدیم
کُولی بزن باز، گلگونه ی ناز!
ما سرخ ِ رخسار از خون خریدیم
ما کاکُل سرخ، عطر گل سرخ
در باور قفل، رمز کلیدیم.
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
خيز تا سفر کنيم !
.........چون نسيم سبز
از ميان کوه ها و دشت ها ،
.........................گذر کنيم .
.................تا هميشه های عشق ...
تا بماند از عبور ما به يادگار ،
..............................جای پای عشق ....پیرایه یغمایی
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
دکتر منصوره نیکوگفتار متولد ١٣۴٩ روانشناس اجتماعی، عضو هیات علمی دانشگاه الزهرا و عضو هیات مدیره انجمن روان شناسی اجتماعی ایران می باشد. دکتر نیکوگفتار همچنین دستی توانمند در خلق اشعاری زیبا دارند.
همچنین مجموعه اشعار ایشان در کتابی به نام ادبیات معاصر که مجموعه ای از اشعار نو و سنتی هستند به چاپ رسیده است.
در ارتفاع کوههای کاغذی
تمام کوره راه را دویدهام
به جستجوی عطر ناشنودهای
و یک نفس
شکوفه دادهام تمام روز
و از ملازمان دشت گشتهام
و از ملازمان نامهای
که ناگشوده مانده تا هنوز
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
بوی صبح
کسی که می رسد و ریشه می دواند باز
میان عطر و نسیم و پرنده و پرواز
کسی که خرقه اش از بوی صبح سرشار است
و روز می شود از سمت چشم او آغاز
کسی که می شکفد لا به لای لبخندش
هزار پیچک وحشی ، هزار چشم انداز
کسی که بذر مرا می کند نهان در خاک
و صبر می کند آن قدر تا برویم باز
سپید گون و شکوفنده می رسد از راه
چه آرزوی غریبی ، چقدر دور و دراز
اگر چه هیچ نشانی ندیده ام ، بگذار
پی نگاه بیابانی اش بگردم باز
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
شب و آشفتگی
هزار آیینه می روید ، به هر جا می نهی پا را
همین قدر از تو می دانم : هوایی کرده ای ما را
سحر می لغزد از سر شانه هایت تا بیاویزد
به گرد بازوانت باز ، بازوبند ِ دریا را
میان چشمهایت دیده ام قد می کشد باران
و اندوهی که وسعت می دهد بی تابی ما را
- شمردم بارها انگشتهایم را ، بگو آیا -
از اول بشمرم بر روی چشمم می نهی پا را ؟
من از طعم دو بیتی های باران خورده لبریزم
کنار اشکهایم می شود آویخت دریا را
شب و آشفتگی بادستهایت می خورد پیوند
زمین گم می کند در شیب سرگردانیّت ما را
تمام راه پر می گردد از آوای سرشارت
و باران می تکاند اشتیاق اطلسی ها را