شاهم ولی به ملک بلا با سپاه غم
ملکم ببین و موج سپاهم نگاه کن !
نمایش نسخه قابل چاپ
شاهم ولی به ملک بلا با سپاه غم
ملکم ببین و موج سپاهم نگاه کن !
شب ظلمت و بيابان به كجا توان رسيدن
مگر آنكه شمع رويت به رهم چراغ دارد
من و شمع صبحگاهي سزد ار به هم بگرييم
كه بسوختيم و از ما بت ما فراغ دارد
نه در غربت دلم شاد و نه رویی در وطن دارم
الهی بخت برگردد از این طالع (!) که من دارم ...
من گدا و تمنای وصل دوست هیهات
مگر به خواب ببینم خیال منظر دوست
اگر چه دوست به چیزی نمیخرد ما را
به عالمی نفروشیم ؛ موی از سر دوست
نمي دانم كجايي يا كه اي آنقدر مي دانم
كه مي آيي كه بگشايي گره از بندهاي ما
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا ...
آدمی را امید نبود به خیر کسان
ما را به خیر تو امید نیست شر مرسان
نيست در قافله ريگ روان پيش و پسي
مرده بيچاره تر از زنده درين مسكن نيست
تو حور وشي ماه رخي طرفه نگاري
در عرصه ميدان ادب يكه سواري
يا رب امان ده تا باز بيند
چشم محبان،روي حبيبان
دُر محبت بر مهر خود نيست
يا رب مبادا كام رقيبان