تو را یک شب نشد ساز و نوا در رادیو تعطیل
ترا تنبور و تنبک بر فلک میشد مرا شیون
نمایش نسخه قابل چاپ
تو را یک شب نشد ساز و نوا در رادیو تعطیل
ترا تنبور و تنبک بر فلک میشد مرا شیون
شب بر سر من جز غم ایام کسی نیست .
فریاد زنم از دل و فریاد رسی نیست.
تا شنید از باد پیغام وصال یار گل
برهوا می افکند از خرّمی دستار گل
گر نمی آید زطوف روضه ی آل رسول
چیست مهر آن که آورده است بر طومار گل
«شمس الدین محمدبافقی»
لاله ای بر رخ رنجور تو می باید کاشت
وقت آن است که آن لاله گلگون برداشت
فرهاد علی پور
تا به دنیا بوده از من دم زده
او غذا ی روزه ام را هم زده
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
بشکست اگر دل من، به فدای چشم مستت
سر خم می سلامت، شکند اگر صبو یی
یک ذره وفا را به دو عالم نفروشیم
هر چند در این عهد خریدار ندارد
صائب تبریزی
دلا خو کن به تنهایی ، که از تن ها به تن هایی بلا خیزد
سعادت آن کسی دارد که از تن ها بپرهیزد
در جهان بال و پر خویش گشودن آموز
که پریدن نتوان با پر و بال دگران
نشد یک لحظه از یادم جدا دل
زهی دل، آفرین دل، مرحبا دل
زدستش یک دم آسایش ندارم
نمی دانم چه باید کرد با دل