من دور مانده ام
از جاری نسیم سراشیب جلگه ها
از صبحگاه چک چک سرد سفال ها
از عطر نان
که اینک
در سفره گشوده ذهنم
در جست وجوی پونه وریحان است.
رضا مقصدی
نمایش نسخه قابل چاپ
من دور مانده ام
از جاری نسیم سراشیب جلگه ها
از صبحگاه چک چک سرد سفال ها
از عطر نان
که اینک
در سفره گشوده ذهنم
در جست وجوی پونه وریحان است.
رضا مقصدی
تو را من چشم در راهم
به سعی ام تبهز دل یک دیده بگشایم
ببینم من فراخی را خبر گیرم من از یارم
تو را من چشم در راهم
مطرب دوره گرد رفت و ، هنوز
نغمه یی خوش به یاد دارم از او
می دوم سوی ساز کهنهٔ خویش
که همان نغمه را برآرم از او ...
سیمین بهبهانی
وقت سحر است خیزای طرفه پسر
پر باده لعل کن بلورین ساغر
کاین یکدم عاریت در این گنج فنا
بسیار بجویی و نیابی دیگر
شب بودوشمع بودمن بودم وغم شب رفت وشمع سوخت ومن ماندم غم
مي خور كه ز دل كثرت و قلت برود
و انديشه ي هفتاد و دو ملت برود
پرهيز مكن ز كيميايي كه از او
يك جرعه خوري هزار علت ببرد
دراین سرای بی کسی کسی به درنمی زند-به دشت پرملال ما پرنده پرنمی زند
توامیددل بیمارمنی-توهمانی که پرستارمنی-بخداندارم جزتوکسی -پس چرادرپی آزارمنی؟!
یـارب چـها به سینه این خاکدان در است
کـس نـیـسـت واقـف ایـنـهـمـه راز نـهفته را
***
یـارب کـه از دریـا دلـی خـود گـوهـر یـکـتـا شوی
ای اشــک چــشــم آســمــان در دامــن دریـا بـیـا
***
آن لعل در آبگینه ساده بیار
و آن محرم و مونس هر آزاده بیار
چون میدانی که مدت عالم خاک
باد است که زود بگذرد باده بیار