درد عشق تو که جان می سوزدم
گر همه زهر است ازجان خوش تر است
نمایش نسخه قابل چاپ
درد عشق تو که جان می سوزدم
گر همه زهر است ازجان خوش تر است
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو تا تو مراد من دهی من به خدا رسیده ام
«رهی معیری»
من چگونه هوش دارم پیش و پس
چون نباشد نور یارم پیش و پس
سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض به هوی سر کوی تو برفت از یادم
من چه گویم؟یک رگم هوشیار نیست
شرح آن یاری که او را یار نیست
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق هر دم آید غمی از نو به مبارکبادم
منکسف ماه و بر او هاله ی خونبار محیط
طرحی از فتنه ی دور قمر آورده برون
ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق برو ای خواجه ی عاقل هنری بهتر از این؟حافظ
ناید این بار،چه بر ماه افتاد؟
راه گم کرده مگر چاه افتاد
در دیـــــاری كه در او نیست كســی یار كســــی ----- كاش یارب كه نیفتد به كسی كار كسی
شهریار