در پی ویران شدن انی ام
آمده ام بلکه نگاهم کنی
عاشق آن لحظه ی طوفانی ام
دل خوش گرمای کسی نیستم
آمده ام تا تو بسوزانی ام
نمایش نسخه قابل چاپ
در پی ویران شدن انی ام
آمده ام بلکه نگاهم کنی
عاشق آن لحظه ی طوفانی ام
دل خوش گرمای کسی نیستم
آمده ام تا تو بسوزانی ام
مـن قـیـد تـو را عـزیـز، رسـمـا زده امبـر حـافـظـه ام قـفـلـی از آهـن زده امبـعـد از تـو هـر آنـکـه از تـو پـرسـیـده عـزیـزخـود را بـه پـیـاز خـُرد کـردن زده ام
من زنده بودم اما انگار مرده بودم
از بس که روزها را با شب شمرده بودم
ما آتش زرتشتيم / ما كشته نمي كشتيم
از جامه سپيدانيم/ هر جامه نمي پوشيم
http://all-that-is-interesting.com/w...alstromera.gif
من رنج ها را با صبوري ميپذيرم
من زندگي را دوست دارم
انسان و باران و چمن را ميستايم
انسان و باران و چمن را ميسرايم
«منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر
لای موهای تو گم کرد خداوندش را »
اي زمستان ! اي بهار
بشنويد از اين دل تا جاودان اميدوار
گريه امروز ما هم ، ارغوان خنده ميآرد به بار
راز نهان دار و خمش ور خمشی سخت بود
آن چ جگرسوزه بود باز جگرسازه شود.....
دست بردار از سر عریانی بغضم، بس است
نه نمیخاهم که هق هق، آسمان پوشت کنم
جرعه جرعه زهر مارم شد تمام زندگی
شوکران هستی چه اصراری که هی نوشت کنم
پانته آ ! من آبراداتاسی که گفتی نیستم
پس چرا یاد از تو و ویرانه ی شوشت کنم
بعد از این بیجا کنم در شعر، شب را موی تو
یا که صبحم را شبیه آن بناگوشت کنم
تا ابد دلتنگ می گیرم خودم را در بغل
نیستم گستاخ دیگر فکر آغوشت کنم
میروم از آتشت سودابه، بیرون روسپید
بهتر از آن است که خود را سیاووشت کنم
گرچه دل کندن همان مرگ است ناچارم ولی
در شب جشن تولد، شمع خاموشت کنم
ما ز یاران چشم یاری داشتیم / خود غلط بود آنچه می پنداشتیم