دلی به دست تو دادیم و این ندانستیم / که دشنه هاست در آن آستین خون آلود
نمایش نسخه قابل چاپ
دلی به دست تو دادیم و این ندانستیم / که دشنه هاست در آن آستین خون آلود
دل شکسته ام اگر ب گرد راه او رسد
ز سینه روزنی اگر ب نور ماه او رسد
دردا كه اين جهان فريباي نقشباز
با جلوه و جلاي خود آخر مرا ربود
اكنون منم كه خسته ز دام فريب و مكر
بار دگر به كنج قفس رو نموده ام
(فروغ)
ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیست / حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو /تاتوبه داد من رسی من به خدا رسیده ام
ما مست و خراب و رند عالم سوزیم / با ما منشین وگرنه بدنام شوی
ما هیچ نیستیم ،
جز سایه ای ز خویش
آیین آینه ،
خود را ندیدن است
(قیصرامین پور)
یک شب چراغ روی تو روشن شود ، ولی
چشمی کنار پنجره ی انتظار کو
وقت اذان گذشت وخورشید خواب ماند
افسوس وعده های خدا در کتاب ماند
وقت آن آمد که دستی بر زنم ................ چند خواهم بودن آخر پای بست