وادی پر از فرعونیان و قبطیان است
موسی جلودار است و نیل اندر میان است
نمایش نسخه قابل چاپ
وادی پر از فرعونیان و قبطیان است
موسی جلودار است و نیل اندر میان است
تاریک شد از مهر دل افروزم روز
شد تیره شب، از آه جگر سوزم روز
شد روشنی از روز و سیاهی ز شبم
اکنون نه شبم شبست و نه روزم روز
شنيدم چو قوي زيبا بميرد
فريبنده زاد و فريبا بميرد
دل من لک زده است
گرمی دست تو را محتاجم
و دل من به نگاهی از دور ، طفلکی می سازد
ای قدیمی ای خوب
بر سنگ مزارم بنويسيد
آشفته و خفته ولي خلوت و خاموش
آنجا بنويسيد كه او زاده غم بود
و غم هاي جهان گشت فراموش
شادی آورده ای ای امید سپیـــــــد
برف نو
برف نو بنشین
خوش نشسته ای بر بام
شادی آورده ای ای امید سپیـــــــد
همــه آلودگی است این ایام
مردی به مردی دشنه بر بیداد بسته
در خامشی ها قامت فریاد بسته
هر چه در اين پرده نشانت دهند
گر نپسندي به حزانت دهند
در ایرانشهرهمه در بیمنفس در تنگنای سینه ها محبوسهمه خاموش
شده قلبم دلاویز وجودت
برای من دعا کن
در همه ذکر و سجودت
[dooa]
تا شکفتن آنها صبر میکنم میدانم درقلب آنها نیز تو یک خاطره ای
غنچه ها را یک به یک میبویم درخانه متروک قلبم عطر تو می پیچد زنده میشوم...
ذره های زندگی من بوی تورا میگیرد.. غنچه ای میشوم در انتظار
[esteghbal][golrooz][nishkhand]
رفتی، کوچ کردی
چه ساده، چه آسان
تازه فهمیدم که تو نیز
عاشقانه ها را
زیر پا گذاشتی
تو هم بامن نبودی!
یک نیلوفر روییده بود
گویی او لحظه لحظه در تهی من می ریخت [negaran]
تو را دوست دارم
تو کیستی غریبه
ای آشنا ترین من
در غربت لحظه ها
می بینمت
گر چه مرا نمی بینی...
یك سايه را كه برده شب از پيكرش شكيب .
دريا، همه صدا .
شب، گيج در تلاطم امواج .
باد هراس پيكر
رو ميكند به ساحل و...
و سینه کبوترم سرخ
ای کاش می شد مجسمه ها را شکست
عروسک ها را خراب کرد
نقاشی ها را پاره
و دیگر شعری نگفت...
تو را هم، ارمغاني خوشتر از جان و جهان دادند :
دلت شد چون صدف روشن،
به مرواريد مهر
آن روز...[golrooz]
ز حسرتِ لب شیرین هنوز می بینم
که لاله میدمد از خون ِ دیدۀ فرهــاد
در این درگه،
که و گه
به ناگه
به امروزت مشو غره
که از فردا نه ای آگه
هر کاو شراب فرقت روزی چشیده باشد
داند که سخت باشد قطع امیدواران
من خواب می دیدم، همان خوابی که او را دید
من خواب می بردم، همان خوابی که او را برد[cheshmak]
در کلبه روشنم شبی را سر کن
با دست صمیمی ات مرا باور کن
صدبار چنین گفتم و می گویم باز
بی عشق تو زنده نیستم باور کن
نوشتم نامهای با برگ زیتون
فراموشم نکن ای یار شیطون
نه بالاپوش بارانی نه چتری..!!!
آسمان نیمه ابری لابه لای ابرها چشمک زنان استارگان
چتر منست امشب...
طراوت خیس بودن هم همانا ارمغانی از تو[cheshmak]
وای از امّـیدی که در زلف درازت بسته ام
عمـر بگذشت و امّـیدم بر نمی آید هــنوز
زندگی گاهی عشق و گاهی نفرت
گاهی امید،گاهی حسرت
زندگی گاهی گریست،گاهی خنده
گاهی بازنده ای و گاهی برنده
هر که در سینه دلی داشت به دلداری داد
دل نفـرین شـده مـاست که تنهاست هنوز
زندگي چيزي بود . مثل يك بارش عيد ، يك چنار پر سار .
زندگي در آن وقت ، صفي از نور و عروسك بود .
يك بغل آزادي بود .
زندگي در آن وقت ، حوض موسيقي بود
دوست دارم اشک باشم
گوشه چشمت نشینم
تا اگر روزی بیفتم
صورت ماهت ببوسم
ما نتوانیم حق حمد تو گفتن با*****همه کروبیان عالم بالا
آن که گویند که بر آب نهاده ست جهان
مشنو ای خواجه که تا در نگری بر باد است
تورامن چشم درراهم ...
تورامن چشم درراهم شباهنگام
که می گیرنددرشاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی
وزان دل خستگانت راست اندوهی فراهم؛
من عاشق تنهایی ام، سرگشته ی شیدایی ام
دیوانه ی رسوایی ام، تو هر چه می خواهی بگو
وعدۀ وصل به فردا دهی و میدانی
هرکه امروز تو را دید به فردا نرسد
درآن خلوتگه تاريک و خاموش
نگه کردم به چشمان پر ز رازش
دلم در سينه بي تابانه لرزيد
ز خواهش هاي چشم پر نيازش
شبی پر کن از بوسه ها ساغرم...
به نرمی بیا همچو جان در برم...
تنم را بسوزان در آغوش خوش...
که فردا نیابند خاکسترم...!
ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست / هر چـــه آغاز نـــدارد نپــــذیرد انجــــام
.
.
.
مرا به گور سپردي مگو وداع،وداع / كه گور پرده ي جمعيتِ جنان باشد
دست از طلب ندارم تا کام من بر آید / یا تن رسد به جانا یا جان ز تـن بر آید
.
.
.
در نگاهت خوانده ام غرق تمنایی هنوز
گرچه در جمعی ولی تنهای تنهایی هنوز
بی تو امشب گریه هم با من غریبی میکند
دیده در راهند چشمانم که بازآیی هنوز