من هم شبی به خاطره تبدیل میشوم
خط میخورم زهستی و تعطیل میشوم
من هم شبی به خواب زمین میروم فرو
بر دوش خاک حامله تحمیل میشوم
نمایش نسخه قابل چاپ
من هم شبی به خاطره تبدیل میشوم
خط میخورم زهستی و تعطیل میشوم
من هم شبی به خواب زمین میروم فرو
بر دوش خاک حامله تحمیل میشوم
مرغ بام ملكوتم نيم از عالم خاك
چند روزي قفسي ساخته اند از بدنم
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو
ولی این را که می دانم
توازروح رویاها
تو از جنس مهتابی
شبی را آمدی خوابم
شدی چون ماه پیشانی
نظرکردی به این دنیا
بدیدم تو خود ماهی
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست
تو که رفتی پریشون شد خیالم
همه گفتن که من دیوونه حالم
نمیدونن که این دیوونه در فکر شفا نیست
که هرچی باشه اما بی وفا نیست
تا توانی دلی بدست آور
دل شکستن هنر نمی باشد
درختها به من آموختند فاصلهای
میان عشق زمینی و آسمانی نیست
http://www.pic4ever.com/images/cheerleader3.gif
تا که یک روز تو رسیدی تو ی قلبم پا گذاشتی
غصه های عاشقی رو ، تو وجودم جا گذاشتی
زیر رگبار نگاهت دلم انگار زیر و رو شد
برای داشتن عشقت همه جونم آرزو شد
در کنار چشمه ی سحر
سر نهاده روی شانه های یکدگر،
گیسوان خیس شان به دست باد ،
چهره ها نهفته در پناه سایه های شرم ،
رنگ ها شکفته در زلال عطرهای گرم
می ترواد از سکوت دلپذیرشان ،
بهترین ترانه ،
بهترین سرود !
دل تنها و غریبم داره این گوشه می میره
ولی حتی وقت مردن باز سراغتو می گیره
می رسه روزی که دیگه قعر دریا می شه خونم
اما تو دریای عشقت باز یه گوشه ای می مونم
من ز بهترین بهشت ها گذشته ام
من به بهترین بهار ها رسیده ام .
[esteghbal][golrooz][nishkhand]
من داشـتم به گلشن ِ خود آشیــانه ای
آواره کرد عشق توأم ز آشیان خویش
شاخه های شسته، باران خورده، پاکآسمان آبی و ابر سپیدبرگ های سبز بیدعطر نرگس، رقص باد
[esteghbal][golrooz]
دوباره پلک دلم میپرد نشانه ی چیست؟
شنیده ام که می آید کسی به مهمانی
يا رب آن ماهرخ ماهوش زهره جبين
در يكتاي كه و گوهر يكدانه كيست؟
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو
پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو
و انگشت اشاره ای
نشان می داد سرابی را
مثل همیشه
همیشه چشمانم به جاده خیره ماند
نیامدی
بی خبر از همه چیز، ای مهربان
لبخند زدی آن روز
به گلی سرخ که از شبنم دلباخته ای، تر بود.
در شهر بادگیر ها
به تو اندیشیدن را
عادتی ساخته ام به تنهایی خویش
در لحظاتی که کش می آید
و دقایقی که غول زمان را مهار می زند به ساعت ها
و تو در من جاری هستی
با آشنایی های پیکرت
و خوی مهربانت چونان که مرا به شناختن می خواند
و در من می گذرد هر آنچه با تو بوده است
به افسوسی که مرا مسخ می کند
به نشخوار کردنی از آن لحظات بر می خیزم
با اشتهایی سیری نا پذیر
یاد تو و یاد خنده های تو و حرف های تو
و حرکاتت که به سیالی مه سپیده دمان است
مرا در خویشتن خویش به اوج می برد
و به خود آمدنم رنج فرود است که بی تو ام
من نه آن مستم که ترک شاهد و ساغر کنم
محتسب داند که من این کارها کمتر کنم
مرد را درد اگر باشد خوش است
درد بي دردي علاجش آتش است
تو بيا قاصدک بوته آرام خيال
در ميان غم وغوغاي وصال
مرگ مرداب مرا باور کن
قصه عاشق صادق شدن ساحل را
اگر چشم داری به دیگر سرای به پیش نبی و علی گیر جای
یادم اید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیمپر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیمساعتی بر لب آن جوی نشستیمتو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهتمن همه محو تماشای نگاهتشب و صحرا و گل و سنگهمه دلداده به آواز شباهنگ
گیسوان تو پریشان تر از اندیشه ی من
گیسوان تو شب بی پایان،جنگل عطر آلود
شکن گیسوی تو موج دریای خیال
کاش با زورق اندیشه شبی
یه شب مهتاب ، ماه میاد تو خواب
منو می بره ، کوچه به کوچه
باغ انگوری ، باغ آلوچه
دره به دره ، صحرا به صحرا
اونجا که شبا ، پشتِ بیشه ها
یه پری میاد ، ترسون و لرزون
پاشو می ذاره ، تو آبِ چشمه
شونه می کنه ، موی پریشون
یه شب مهتاب ، ماه میاد تو خواب
منو می بره ، تهِ اون دره
اونجا که شبا ، یکه و تنها
تک درخت بید ، شاد و پرامید
می کنه به ناز ، دستشو دراز
که یه ستاره ، بچکه مثِ
یه چیکه بارون ، به جای میوه ش
نوکِ یه شاخه ش ، بشه آویزون
یه شب مهتاب ، ماه میاد تو خواب
منو می بره ، از توی زندون
مثِ شب پره ، با خودش بیرون
می بره اونجا ، که شب سیاه
تا دم سحر ، شهیدای شهر
با فانوسِ خون ، جار می کشن
تو خیابونا ، سر میدونا :
عمو یادگار ، مردِ کینه دار
مستی یا هشیار ؟ خوابی یا بیدار ؟
مستیم و هشیار ، شهیدای شهر
خوابیم و بیدار ، شهیدای شهر
آخرش یه شب ، ماه میاد بیرون
از سر اون کوه ، بالای دره
روی این میدون ، رد میشه خندون
خدا رحمت کنه فرهاد رو...............
و چه زشت به من و سادگيم خنديدي
به من و عشقي پاك ، كه پر از ياد تو بود ...
و به اين قلب يتيم
كه خيالم مي گفت تا ابد مال تو بود ...
تو برو تا راحت تر
تكه هاي دل خود را آرام سر هم بند زنم.
نرسد دست تمنا چو به دامان شما
ميتوان چشم دلي دوخت به ايوان شما
از دلم تا لب ايوان شما راهي نيست
نيمه جاني است در اين فاصله قربان شما
از بـس کـه غـم تـو قـصه در گـوشم کــرد
غـم هـای زمانـه را فـرامـوشم کــرد
یـک سیـنه سخن بـه درگـهت آوردم
چـشمان سخـنگـوی تـو خـاموشم کـرد.
دلی دارم در آتش خانه کرده
میان شعله ها کاشانه کرده
دلی دارم که از شوق وصالت
وجودم را زغم ویرانه کرده
هیچ کس برایت از صمیم دل
دست دوستی تکان نمیدهد
[negaran][nadanestan]
دوش مرا حال خوشي دست داد
سينه ما را عطشي دست داد
نام تو بردم لبم آتش گرفت
شعله به دامان سياوش گرفت...
تکیه بر دوست مکن محرم اسرار کسی نیست /
ما تجربه کردیم کسی یار کسی نیست
تا سر نکنم در سرت ای مایهی ناز
کوته نکنم ز دامنت دست نیاز
هرچند که راهم به تو دورست و دراز
در راه بمیرم و نگردم ز تو باز
زندگي زيباست اي زيبا پسند
زيبه انديشان به زيبايي رسند
در محفل خود راه مده همچو مني را
افسرده دل افسرده كند انجمني را
ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست
بی باده ارغوان نمیباید زیست
این سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزه خاک ما تماشاگه کیست
تهمتن چنين گفت پاتسخ به اوي
كه اي بيهوده مرد پرخاش جوي
تو مرا سوزی و من سوزم از این غم که مباد
بــاد بیرون بَرَد از کـوی تــو خـاکستر مـن
ناكرده گنه در اين جهان كيست بگو
آنكس كه گنه نكرد و چون زيست بگو
من بد كنم و تو بعد مكافات كني
پس فرق ميان من و تو چيست بگو