دیر هاست زان چشمان دلفریب
ندیده پویا حرف قلبش هیچ دم
نمایش نسخه قابل چاپ
دیر هاست زان چشمان دلفریب
ندیده پویا حرف قلبش هیچ دم
متن خبر كه يك قلم بي تو سياه شد جهان
حاشيه رفتنم دگر نامه سياه كردنست
تا کی در انتظاری /دیگر نمی آید باز/فریاد ز بی وفایی/
در بزم تو اي شمع منم زار و اسير
در كشتن من هيچ نداري تقصير
با غير سخن كني كه از رشك بسوز
سويم نكني نگه كه از غصه بسوز
__________________
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
, گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
. بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم,
یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
تو را من چشم در راهم شباهنگام
كه مي گيرند در شاخ تلاجن سايه ها رنگ سياهي
وزان دلخستگانت راست اندهي فراهم
تو را من چشم در راهم .
مرا در منزل جانان چه امـن عیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بربندید مـحـمـلها
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
بی وفا جالا که افتادم ز پا حالا چرا؟
ای بیخبر بکوش که صاحب خبر شوی
تا راهرو نباشی که راهبر شوی؟