-
پاسخ : اشعار عمران صلاحی
تحویل سال
نقل ستاره ریخته ، ماهی گریخته
افتاده روی قالی شب ، شمعدان ماه
و پرده های توری مهتاب ، سوخته
آژیرهای حمله
تحویل سال را
اعلام می کنند
تصویرها شکسته
آیینه ها شکسته
گلدان روی سفره ، پر از برگ آتش است
" گل نعمتی ست هدیه فرستاده از " درک
در باغ های سوخته ، گل کردن جنون
در باغ های سوخته ، بوی غلیظ خون
جغدی شناسنامه ی بلبل گرفته است
ابری بلند می گذرد از فراز شهر
و دود انفجار
تنها درخت شهر ، که می روید
یا میوه های قرمز انسان
در یکدیگر پناه گرفتیم
در یکدیگر شکستیم
یک عمر
با مرگ زیستیم
از بس که خسته ایم ، دگر خسته نیستیم
تهران - 64/1/16
-
پاسخ : اشعار عمران صلاحی
از پشت گل سرخ
لب گشودی
سحر از پشت گل سرخ
دمید
64/2/9
-
پاسخ : اشعار عمران صلاحی
باز همان
باز همان همهمه ی دور دست
باز همان جان به لب آمده
باز همان سیل که سد را شکست
باز همان شیهه ، همان اسب سرخ
باز همان یال ، همان شعله ور
باز همان سرخ گل
روی زین
باز همان خارکین
باز همان شبنم سرخی که چکد بر زمین
باز همان حنجره ی رو به خشم
باز همان پرده که آتش گرفت
باز همان دود که تا مردمک ماه رفت
باز همان پرچم فریادها
چرخش اعلامیه در بادها
آه
حس من
باز خطا می کند
کولر همسایه صدا می کند
تهران - 64/4/9
-
پاسخ : اشعار عمران صلاحی
برگردان یک بایاتی
می تابد آفتاب
گل در میان برکه
فریاد می زند :
- از تشنگی هلاک شدم ، آب ... آب ... آب ...
تهران - 64/10/18
-
پاسخ : اشعار عمران صلاحی
جادو
اگر از من کسی سؤال کند
چه کسی می تواند از آتش
بدمد روح آب را در خاک
من شما را مثال خواهم زد
اگر از من کسی سؤال کند
چه کسی می تواند از دل آب
شعله بخشد به سینه ی افلاک
من شما را مثال خواهم زد
تهران - 65/1/25
-
پاسخ : اشعار عمران صلاحی
باران سیاه
آینه ی کوچک پروانه ها
چشمه ی زنبورها
مردمک چشم برگ
تیله ی انگشت باد
مختصری از خزر
آه
قطره ی باران ، دگر آن قطره نیست
توی باغ
بال و پر بلبلی
شد سیاه
از ته دل خنده زد
روی درختی کلاغ
قار - قار
قاه - قاه !
دانه ی انگور به می فکر کرد
تیغ نهادند به رگ های تاک
خمره ی پر سرکه بر ایوان نشست
ابر سیاه آمد و باران سنگ
آیه ی نازل شده از سوی ابر
قابل تفسیر نیست
برگ گل یاس را
باد قرائت نکرد
بلبل مسلول به کنجی نشست
سرفه کرد
دفتر گل بسته شد
فاتجه !
تهران - 65/2/21
-
پاسخ : اشعار عمران صلاحی
یک مکالمه ی کوتاه
- سلام علیکم
- علیک سلام
چه می خواستی ؟
- هیچ ، هیچ
فقط خواستم حالتان را بپرسم
تهران - 65/4/2
-
پاسخ : اشعار عمران صلاحی
چنین گفت ...
گل سرخ ، روی چمن لخته شد
و خون ، چتر فواره را باز کرد
زنی داشت در باجه ای زرد با یک نفر حرف می زد که پرواز کرد
و خون صدا از رگ پاره ی سیم
بر خاک ریخت
در آن انفجار
به معراج رفتند پیغمبران کوپنهای بی خواربار
در آن ایستگاه
به مقصد رسیدند مردان کار
به مقصد رسیدند چندین زن خانه دار
و راحت شدند از صف نان و گوشت
به مقصد رسیدند چندین زن کارمند
و آن ماه ، شهریه ی مهدکودک نپرداختند
ز گهواره تا گور ، یک خط کوتاه سرخ
تهمتن کجاست
که آید جوانمردی آموزد از پهلوانان این روزگار
جوانمردی آموز از پهلوانی که پیروز شد
بر آن کودک شیرخوار !
توانا بود هر که همدست شیطان بود
توانا بود هر که نادان بود
" چنین گفت فردوسی پاکزاد "
بر آن سنگپایه
در آن بامداد
تهران - 65/6/1
-
پاسخ : اشعار عمران صلاحی
اثر
می زد رکاب
در کوچه ای دوچرخه سواری که سر نداشت
مرغی
در باد می پرید ، ولی بال و پر نداشت
طفلی
از نسل شیر خشک
خون می مکید
از مرگ مادرش
طفلک خبر نداشت
مردی نماز وحشت می خواند
در حال سجده ماند و سر از خاک برنداشت
توپ و مسلسل و تانک
دیگر اثر نداشت !
تهران - 65/10/20
-
پاسخ : اشعار عمران صلاحی
سبز
باران بلند بید مجنون
می بارد و سبز می شود باد
در بارش بید ، خنده ی سنگ
بر نیمکتی نشسته مردی
در مزمزه ی غمی ملایم
باران بلند بید مجنون
می بارد و سبز می شوی تو
تهران - اسفند 65
Forum Modifications By
Marco Mamdouh