تو آمدی و ندانی مرا کجا بردی
به بند عشق کشیدی و تا خدا بردی
نمایش نسخه قابل چاپ
تو آمدی و ندانی مرا کجا بردی
به بند عشق کشیدی و تا خدا بردی
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا
یار توبی غار تویی خواجه نگهدارمرا
ای روترش به پیشم بد گفتهای مرا پس - مردار بوی دارد دایم دهان کرکس
آن گفته پلــیدت در روی شد پدیدت - پیدا بود خبیثی در روی و رنگ ناکس
ما راست یار و دلبر تو مرگ و جسک میخور - هین کز دهان هر سگ دریا نشد منجس
ساقی بجام عدل بده باده تا گدا
غیرت نیاورد که جهان پر بلا کند[golrooz]
در سخن مخفی شدم مانند بو در برگ گل
هرک خواهد دیدنم گو در سخن بیند مرا
اکنون به دام صد غم و صد محنتم اسیر
آن مرغ خوش دلی که تو دیدی پرید و رفت[golrooz]
تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است
ای ب فدای چشم تو این چ نگاه کردن است?!!?
تا لشکر غمت نکندملک دل خراب
جان عزیز خود به نوا میفرستمت[golrooz]
تانگرید کودک حلوافروش
دیگ بخشایش نمی آید ب جوش
شهریست پرکرشمه وحوران ز شش جهت
چیزیم نیست ور نه خریدار هر ششم [golrooz]