من همان به که از او نیک نگه دارم دل
که بد و نیک ندید است و ندارد نگهش
از پی آن گل نورسته دل ما یا رب
خود کجا شد که ندیدم در این چند گهش
{applause}
نمایش نسخه قابل چاپ
من همان به که از او نیک نگه دارم دل
که بد و نیک ندید است و ندارد نگهش
از پی آن گل نورسته دل ما یا رب
خود کجا شد که ندیدم در این چند گهش
{applause}
ای که بر ماه از خط مشکین نقاب انداختی
لطف کردی سایه بر آفتاب انداختی
تا چه خواهد کرد با ما آب و رنگ عارضت
حالیا نیرنگ نقشی خوش بر آب انداختی
يکي را داد بخشش تا رساند
يکي را کرد ممسک تا ستاند
در این سرای بی کسی کسی به در نمیزند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمیزند
دل به زبان نميرسد ،لب به فغان نميرسد
كس به نشان نميرسد،تير خطاست زندگي
یک مشـت بغض یخ زده تفسیر می کند
انـــــدوه و درد غربــت بــی همــزبانیم
ما نتوانیم و عشق پنجه درانداختن
قوت او میکند بر سر ما تاختن
یا بگدازم چو شمع یا بکشندم به صبح
چاره همین بیش نیست سوختن و ساختن
نگرفت در تو گریه حافظ به هیچ رو
حیران آن دلم که کم از سنگ خاره نیست
تاج گل نرگس مستان ما
خاطره خوب گلستان ما
عمر دلم بي تو به پايان رسيد
شاد كن اي صاحب جانان ما
ای صبا گر بجوانان چمن باز رسی
خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را