پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
رضوس
یه چندوقته احساسی اضافی بودن بی خود بودن بی مصرف بودن
یا آهنگ دوست دارم محسن یگانه میافتم که میگه:
من توی زندگیتم ولی نقشی ندارم اصلا
تو نشنیده گرفتی هر چی که شنیدی از من
بودو نبودم انگار دیگه فرقی برات نداره
این همه بیخیالی داره حرصمو در میاره، حرصمو در میاره
بله اینجوریه
کلا اصلا حس مبهمیه حوصله هیچکاریو ندارم حوصله هیچی
دلم میخواد به یه عده اینو بگم:
کجای زندگیتم یه رهگذر تو خوابت
یه موجود اضافی توی اکثر خاطراتت
من توی زندگیتم ولی نقشی ندارم اصلا
تو نشنیده گرفتی هر چی که شنیدی از من
بودو نبودم انگار دیگه فرقی برات نداره
این همه بیخالی داره حرصمو در میاره، حرصمو در میاره
ولی نمیتونم
امروزم همه رفتن و بچه ها مدرسه و مدرسه و دانشگاه
من مانده ام تنهای تنها
من مانده ام تنها میان سیل غمها
حبیبم ، سیل غمها
اییییییی روزگارخلاصه این وضع منه دانشجو نشدیم مدرسه ام که نمیریم
اون حس مبهمم هست دیگه هیچی
سلام داداشی
اتفاقا منم الان اومدم همینو بگم
هی ،ولی آهنگ مورد نظر من راز،بابک جهانبخش و دلخوشی ابلیس بود
هی واقعا امروز که از خواب پاشدم شرمنده مامانم شدم،خدا رو شکر بابام اصفهان نیست و گرنه الان تو سفره آب زیرزمینی بودم
هی لعنت به زندگی،لعنت به من
که نتونستم هیچ کاری کنم،هی لعنت
عجب اون حس مبهم رو مثل چی حس میکنم
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
چقدر زندگی چالش داره[bihes]
امروز به این نتیجه رسیدم[bihes]
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
sr hesabi
سلام داداشی
اتفاقا منم الان اومدم همینو بگم
هی ،ولی آهنگ مورد نظر من راز،بابک جهانبخش و دلخوشی ابلیس بود
هی واقعا امروز که از خواب پاشدم شرمنده مامانم شدم،خدا رو شکر بابام اصفهان نیست و گرنه الان تو سفره آب زیرزمینی بودم
هی لعنت به زندگی،لعنت به من
که نتونستم هیچ کاری کنم،هی لعنت
عجب اون حس مبهم رو مثل چی حس میکنم
دشمنت شرمنده باشه داداش
سلام
انشاالله سال بعد سرفرازشون میکنی
"کول بار عاشقی رو دوشمون راهی جاده همراهی شدیم...
دنیا صخره شد که سد ما بشه ولی ما مثل یه رود بیقرار...
حرف آخرو زدیم تو عاشقی پیش بهت چشم تنگ روزگار... "
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
تنها در خانه [sootzadan]
امروز بابا و مامان رسیدند بوشهر ، زنگ زدم خونه داییم بودند پیش بچه 1 ماهشون (اسمش زهراست ) البته همه فامیل اونجا بودند [golrooz]
خواهرم هم رفت همدان ، پیش به سوی دانشگاه ! زنگ زدم در حال مرتب کردن اتاق خوابشون بودند [entezar]
داداشم هم که اول طلوع رفت به محل کار و تا ساعت 9 کارش طول کشید
و ما موندیم و یه خونه
خب شروع شد ، یه خونه تکونی اساسی ! برو که رفتیم ! الان همه جا مرتب و منظمه
از ساعت 9 که بلند شدیم از خواب تا ساعت 12 تو این فکر بودم که غذا برای شب چی درست کنم اخه ؟!
نتیجش این بود که ظهر پنیر نوش جان کنیم ! شب هم ماکارونی درست کردیم با سالاد ! چه کنیم دیگه نهایت ابتکارات ما بود [sootzadan]
زنگ میزنم به مامان میگم مادرجان ، حالا می خواستی غذا درست کردن ما یاد بگیریم ( نهایت غذا نذاشتن برای ما ) آخه چرا یخچال خالیه ؟! میگه میخواستم خرید کردن هم یاد بگیرید [tafakor] این یعنی نهایت مستقل بودن[daava]
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
*FATIMA*
تنها در خانه [sootzadan]
امروز بابا و مامان رسیدند بوشهر ، زنگ زدم خونه داییم بودند پیش بچه 1 ماهشون (اسمش زهراست ) البته همه فامیل اونجا بودند [golrooz]
خواهرم هم رفت همدان ، پیش به سوی دانشگاه ! زنگ زدم در حال مرتب کردن اتاق خوابشون بودند [entezar]
داداشم هم که اول طلوع رفت به محل کار و تا ساعت 9 کارش طول کشید
و ما موندیم و یه خونه
خب شروع شد ، یه خونه تکونی اساسی ! برو که رفتیم ! الان همه جا مرتب و منظمه
از ساعت 9 که بلند شدیم از خواب تا ساعت 12 تو این فکر بودم که غذا برای شب چی درست کنم اخه ؟!
نتیجش این بود که ظهر پنیر نوش جان کنیم ! شب هم ماکارونی درست کردیم با سالاد ! چه کنیم دیگه نهایت ابتکارات ما بود [sootzadan]
زنگ میزنم به مامان میگم مادرجان ، حالا می خواستی غذا درست کردن ما یاد بگیریم ( نهایت غذا نذاشتن برای ما ) آخه چرا یخچال خالیه ؟! میگه میخواستم خرید کردن هم یاد بگیرید [tafakor] این یعنی نهایت مستقل بودن[daava]
خونه خالیه قرعان بخون و از چیزی نترس [khande]
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
Sabo3eur
خونه خالیه قرعان بخون و از چیزی نترس [khande]
کی از ترس حرف زد آخه !
ترسی وجود نداره که [entezar]
فقط حوصله آدم سر میره[khabalood]
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
بعد ازچند روز اینترنتمون وصل شد دلم داشت در می اومد یه سر بیام سایت ببینم چه خبره
بابام کنارم خوابیده جاتون خالی نمیدونیدچه خروپوفی میکنه
راستی بخدا ایدیم هک شده هرکاری میکنم بهم پس نمیدن به نظرمن که کارخیلی زشتی کردن امروز رفتن با ایدیه من آن شدن با ادد لیستن حرفیدن بقران خیلی عصبانیم
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
serve_6
بعد ازچند روز اینترنتمون وصل شد دلم داشت در می اومد یه سر بیام سایت ببینم چه خبره
بابام کنارم خوابیده جاتون خالی نمیدونیدچه خروپوفی میکنه
راستی بخدا ایدیم هک شده هرکاری میکنم بهم پس نمیدن به نظرمن که کارخیلی زشتی کردن امروز رفتن با ایدیه من آن شدن با ادد لیستن حرفیدن بقران خیلی عصبانیم
ای خدا نمیدونی ایقده حال میده [khande]
- - - به روز رسانی شده - - -
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
*FATIMA*
کی از ترس حرف زد آخه !
ترسی وجود نداره که [entezar]
فقط حوصله آدم سر میره[khabalood]
خوب گود بای پارتی جعفر رو بگو بیان
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
Sabo3eur
ای خدا نمیدونی ایقده حال میده [khande]
- - - به روز رسانی شده - - -
خوب گود بای پارتی جعفر رو بگو بیان
مسخرم میکنی[tafakor]
به نظرمن که اصلا حال نمیده[khande]
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
serve_6
مسخرم میکنی[tafakor]
به نظرمن که اصلا حال نمیده[khande]
مسخره دیگه کیه
به نظر من که اخر سرگرمیه