ما نتوانیم حق حمد تو گفتن
با همه کروبیان عالم بالا
نمایش نسخه قابل چاپ
ما نتوانیم حق حمد تو گفتن
با همه کروبیان عالم بالا
اگر چه تلخ باشد فرقت یار
در او شیرین بود امید دیدار
روزهایم را
از خوشی های کوچک
لبریز کرده بودم
اما عادت کرده بودم
به همین روزمرگی ها
به حس هایی که در لحظه ها جاری می شوند و می میرند.
در هنوز ماند و/ کس خبرنکرد***گاه/ نسترن/ در انتظار/ پر کشیدگاه/ کوچه خیال/ دردمی گریزپاییاس فام شدگاه/ خشکنای یک چکاوک غریب سایه را فشردگاه سنگ خاره هم/ نهان گریست/گر چه گونه تر نکردهر چه بودهیچ بوده ایبه کام سر نکرد وروزگارخیرگی ز سر به در نکرد
درخت دوستی بنشان که کام دل ببار آرد
نهال دشمنی برکـَن که رنج بی شمار آرد
در آتش است نعل، کمان کشیده را
زندان جان پاک بود تنگنای جسم
ما درس سحر در ره میخانه نهادیم
محصول دعا در ره جانانه نهادیم[golrooz][golrooz][golrooz]
مکن زغصه شکایت که در طریق طلب
به راحتی نرسید آنکه زحمتی نکشید
دوباره غربت ان ماجرای دلتنگی
ومن که گم شده ام لابه لای دلتنگی
ازاین هوای مه الود شهردلگیرم
وجارمیزنمت باصدای دلتنگی
یکی روبهی دید بی دست وپای
فرومانددرلطف وصنع خدای
یادم اید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم نرمیدم
رفت در ظلمت غم ان شب و شب های دگرهم
نگرفتی دگر از عاشق ازرده خبر هم
من نمي دانم چرا اينگونه خاموش است ؟
زيستن با مرگ يكسان است
نسل من در آستان نقطه اي اينگونه پاييده
همان روزی که گشتم عاشق چشمان پاک تو
نمی دانستم اکنون می نوازی بی وفایی را
مگو با من دگر از رفتن و از بازی تقدیر
که من باور ندارم طعم تلخ بی نوایی را
رواق منـظر چشم مــن آشیــانۀ توست
کرم نما و فرودآ که خانه ، خانۀ توست
تا كه عشقت مطربي اغاز كرد گاه چنگم گاه تارم روزوشب
ميزني تو زخمه بر من ميروي تا به گردون زير و زارم روزوشب
ساقيي كردي بشر را چل صباح زان خمير اندر خمارم روزوشب
اي مهار عاشقان در دست تو در ميان اين قطارم روزوشب
بر من از جور تو هرچند که بیداد رود
چون رخ خوب تو بینم همه از یاد رود
دل من ساكن ديوار و دري.
كه تو هر روز از آن مي گذري...
دل من ساكن دستان تو بود.
دل من گوشه يك باغچه بود.
كه تو هر روز به آن مي نگري.
دل من را ديدي؟
یـاد یـاران قدیـمم نرود از دل تنـگ
چون هوای چمن از یاد اسیران قفس
سر خود را مزن اينگونه به سنگ
دل ديوانه تنها، دل تنگ!
منشين در پس اين بهت گران
مدران جامه جان را، مدران!
نابرده رنج گنج میسر نمی شود
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد[golrooz][golrooz][golrooz]
دل گفت وصالش به دعا باز توان يافت
عمري است كه عمرم همه در كار دعا رفت
تو با لب خنده ای دنیا رو دنیا میکنی
زندگی رو پایتخت عشق و رویا میکنی
تو خود معجزه ای که با صدا کردن من
پنجره ها رو به فستیوال گل وا میکنی
یعقـوب نـکرد از غم نـادیدن یـوسـف
این گریه که دور از لب خندان تو کردم
موج سنگین را به دست خسته می کوبد
باز می دارد دهان با چشم از وحشت دریده
هر چه گویی آخری دارد، به غیرازحرفِ عشق
کـاین همـه گفتند و آخـر نیـست ایـن افسـانه را
ای گل پی هر خس مرو, در خلوت هر کس مرو
گویی که دانم, پس مرو، گر آگه از راهی بگو
وه چه افراشته شد در دو جهان پرچم عشق
آدم و جنّ و مَلـَک مـانده به پیچ و خم عشق
قالب خاموش او صدایی گویاست
می گذرد لحظه ها به چشمش بیدار
رُخ نما تا همه خوبان خجل از خویش شوند
گر کـَشی پرده ز رُخ کیست که رُسوا نشود
در بيابان گر بشوق كعبه خواهي زد قدم
سرزنش ها گر كند خار مغيلان غم مخور
رنگ خاموشی در طرح لب است
جنبشی نیست دراین خاموشی
دست ها پاها در قیر شب استhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gif
تاب بنفشه میدهد طرّۀ مشکسای تو
پردۀ غنچه میدرد خندۀ دلگشای تو
و من
باز می رسم سر سطر !
تو دوباره با نقطه ای تمامم می کنی . . .
و من سمج تر از هزار سطر به پایان رسیده . . .
شروع می کنم !
مغرور مشو این همه بر سوز خود ای شمع
کاین سازش پروانه هم از روی حساب است
تو مي روي و
شب هاي تيره ام
بي نور آخرين ستاره اش تنگ تر خواهد شد ...
تو مي روي و
ذهن پر مي شود از پایيز ...
تو مي روي و من
تکرار ساده اين لحظه را در ذهن
که التماس آخرين نگاهم
با تو مي گفت:
فراموشم نکن
نه مهر فسون ، نه ماه جادو كرد
نفرين به سفر ، كه هر چه كرد او كرد
در نواي ساز بايد ناله هاي روح را گم كرد
ناله من مي ترواد از در و ديوار
آسمان اما سراپايش گوش و خاموش است
همزباني نيست تا گويم بزاري اي دريغ
غمی به قدمت تاریخ درد انسان داشت
دلی به وسعت جغرافیای انسانی
یک سایه را که برده شب از پیکرش شکیب
دریا همه صدا
شب گیج در تلاطم امواج
باد هراس پیکر
رو میکند به ساحل و .....
ورنه چرا بوسه خون چكاندم از لب
ورنه چرا خنده اشك ريزدم از چشم
ورنه چرا پاكچشمه آب دهد زهر
ورنه چرا مهربوته غنچه دهد خشم؟
من چه بگويم به مردمان، چو بپرسند
قصة اين زخم ديرپاي پر از درد؟