آن قصر که جمشيد در او جام گرفت
آهو بچه کرد و شير آرام گرفت
بهرام که گور میگرفتی همه عمر
ديدی که چگونه گور بهرام گرفت
نمایش نسخه قابل چاپ
آن قصر که جمشيد در او جام گرفت
آهو بچه کرد و شير آرام گرفت
بهرام که گور میگرفتی همه عمر
ديدی که چگونه گور بهرام گرفت
تو همچنان دل شهری به غمزهای ببري
که بندگان بنی سعد خوان یغما را
در این روش که تویی بر هزار چون سعدی
جفا و جور توانی ولی مکن یارا
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست ...........منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار
که در برابر چشمی و غایب از نظری
هزار جان مقدس بسوخت زین غیرت
که هر صباح و مسا شمع مجلس دگری
يا رب آن آهوي مشكين به خُتن بازرسان
وان سهي سرو خرامان به چمن بازرسان
ناز ها زان نرگس مستانه اش باید کشید
این دل شوریده تا آن جعد و کاکل بایدش
شادي هر روز از نوعي دگر
فكرت هر روز را ديگر اثر
رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار
کار ملک است آنکه تدبیر و تامل بایدش
شو روز به فکر آب و دانه
هنگام شب ارمیدن آموز
ز رقبت دیو سیرت بخدای خود پناهم
مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را