مرغ دلم باز پريدن گرفت - طوطي جان قند چريدن گرفت
اشتر ديوانهٔ سرمست من - سلسلهٔ عقل دريدن گرفت
نمایش نسخه قابل چاپ
مرغ دلم باز پريدن گرفت - طوطي جان قند چريدن گرفت
اشتر ديوانهٔ سرمست من - سلسلهٔ عقل دريدن گرفت
تلخ گرداند ز غمها خوی تو/تا بگردد چشم بد از روی تو
وه که گر باز بینم روی یار خویش را[negaran][negaran][negaran][negaran][negaran][negaran][negaran][negaran][negaran]
تا قیامت شکر گویم کردگار خویش را[khejalat][khejalat][khejalat]
سعدی
اي ندانسته تو شر و خير را - امتحان خود را کن آنگه غير را
ازمودم درد و داغ عشق باری صد هزار
همچو من معشوقه یک ره ازمودی کاشکی
سعدی
یارب این نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از چشم حسود چمنش
شراب تلخ میخواهم که مرد افکن بود زورش[golrooz]
که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش[golrooz][golrooz][khabalood]
شبی تاریک و بیم موج وگردابی چنین حاصل
کجادانند حال ما سبک باران ساحل ها ......