تا مرد سخن نگفته باشد /عیب و هنرش نهفته باشد
نمایش نسخه قابل چاپ
تا مرد سخن نگفته باشد /عیب و هنرش نهفته باشد
دردم از یار است ودرمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
من اگر مست و خرابم نه چو تو مست شرابم
نه ز خاکم نه ز آبم نه از ایــن اهل زمـــانم
مــــن مست و تو ديوانه ما را که برد خانه؟
من چند تو را گفتم کم خور دو سه پيمانه؟
(مولوي)
هزاردشمنم ار میکنند قصد هلاک
گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک
همه دور شبان روزی گرفته/به مقصد راه فیروزی گرفته