http://up.98love.ir/up/mamadzar/Pict...9%87%20(2).jpg
نمایش نسخه قابل چاپ
به کجا می رویم !
درویشی را دیدم شتابان می دوید گفتم:
ای درویش کجا؟
گفت:مراسم عزا!
گفتم:چه کسی مرده ؟ آهی کشید و گفت :
مردانگی و وفا، انسانیت و صفا !
نمیدونم چرا ولی یاد یه شب تو خوابګاه افتادم ، دوستم کارت سلفش رو داده بود به من براش غذا بګیرم ، وقت هم داشت به آخر می رسید ، من خودمم حوصله ی شام نداشتم نمی خواستم برا خودم بګیرم ، به بچه های اتاق داشتن می رفتن قبلش ګفتم میګیرین براش ، قبول نکردن ، منم که از یه ور امانت دار ، از یه طرفم از رفتار دوستان آزرده خاطر ګشتمی [nishkhand] دارن میرن بګیرن خب چی میشه مګه؟! [bihes]نقل قول:
به کجا می رویم !
درویشی را دیدم شتابان می دوید
فالفور حاضر شدمی ، دویدم که تا دیر نشده برا دوستم غذا بګیرم ، همینجور تند می دویدم که یهو!sh_omomi33 یه دختره بهم ګفت : کجا با این عجله؟! ترمز کردم sh_omomi90، وی ی ی ی ی (صدای ترمزه [sootzadan]) دیدم با عصا راه میره [afsoorde]
هوچی دیګه به آسمون نګاه کردم ، لبخند ، نفس عمیق ، آهنګ ملایمم ګذاشتم ، همراه ستاره ها با یک آرامشی رفتم و رسیدم sh_dokhtar15(تنبلی من بود که دیر راه افتاده بودم[khejalat])
درس اخلاقی : هیچ وقت عجله نکنیم ... [golrooz]
دارم عادت میکنم به نخواستن خواسته هایم .... "
به گمانم این اغاز بی تفاوتیست ..
و من
میترسم از چنین روزی ...
میگویم ...
بهار معجزه ای ندارد .. ؟"
مثلا یک روز صبح با صدای باران بیدار شوم
و
نشسته باشم کنار خدا ..
" حوالی آسمــــــ ـآن ها "
دیگر هیچ هراسم نباشد ...
ازاین عادت های زمینی ... ! "
http://www.axgig.com/images/47171651120019430094.jpg
.......
بخدا من نمیخواستم انجوری بشه
همه چی ازمرزهای تعیین شده من خارج شد
قانون ها رعاین نشد
من واقعاتوامتحان باختم
پس این فرشتگان به چه کاری مشغولند
که مثل پرندگان راست راست میچرخند در هوا
سر ماه
حقوقشان را میگیرند
کاش پر وبالشان در آتش آفتاب تیر بسوزد
ما با ذغالشان
شعار خیابانی بنویسیم.
پس این فرشتگان پیر شده
جز جاسوسی ما
به چه کار بد دیگری مشغولند
که فریاد ما به گوش کسی نمیرسد.
شمس لنگرودی
این روزا این شعر تو ذهنم میچرخه
دلتنگی های آدمی را، باد ترانه ای می خواند
رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد
و هر دانه ی برفی به اشکی ناریخته می ماند
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است
از حرکات ناکرده
اعتراف به عشق های نهان
و شگفتی های بر زبان نیامده
در این سکوت حقیقت ما نهفته است
حقیقت تو و من
مارگوت بیگل