تويي آن گوهر تابنده كه در عالم قدس
ذكر روي تو بود حاصل تسبيح ملك
نمایش نسخه قابل چاپ
تويي آن گوهر تابنده كه در عالم قدس
ذكر روي تو بود حاصل تسبيح ملك
کنون که بر کف گل جام باده صافست
بصد هزار زبان بلبلش در اوصافست
تو آني كزان يك مگس رنجه اي
كه امروز سالار و سرپنجه اي
یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
ديشب گره ي زلفش، با باد صبا گفتم
گفتا غلطي، بگذر! زين فكرت سودائي
یک قطره که با موج کسی پا نشدم
گم بودم و هیچ وقت پیدا نشدم
جاماندم اگر چه عمری از هم سفران
توی چمدان هیچ کس جا نشدم
ما رخت خود به گوشهی عزلت کشیدهایم
دست از پیاله، پای ز صحبت کشیدهایم
مشکل به تازیانهی محشر روان شود
پایی که ما به دامن عزلت کشیدهایم
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بربندید محمل ها
از سياهي چرا هراسيدن
شب پر از قطره هاي الماس است
آنچه از شب به جاي ميماند
عطر خواب آور گل ياس است
تو را من چشم در راهم شبا هنگام
که می گيرند در شاخ «تلاجن*» سايه ها رنگ سياهی