نسیم صبح سعادت بدان نشان که تو دانی
گذر به کوی فلان کن در آن زمان که تو دانی
نمایش نسخه قابل چاپ
نسیم صبح سعادت بدان نشان که تو دانی
گذر به کوی فلان کن در آن زمان که تو دانی
یارب مددی کن و ندایی بفرست
طوفان زده ام راه نجاتی بفرست
تازیان را غم احوال گران باران نیست
پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم
محتسب مســــــــــــــتی به ره دید و گریبانش گرفت
مست گفت ای دوست این پیراهن است افسار نیست
تا سر زلف تو در دست نسيم افتادست
دل سودازده از غصه دو نيم افتادست
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشایدکه نامت نهند آدمی
یادباد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد
دلی بستم به آن عهدی که بستی /توآخر هر دو را باهم شکستی
یار مرا ،غار مرا ، عشـــــق جگرخوار مرا
یار تویی ، غار تویی ، خواجه نگه دار مرا
از تو می گویم برای عاشقان
از برای مهتران و بهتران