http://axgig.com/images/77828529603463564914.jpghttp://axgig.com/images/44250215289806428862.jpghttp://dc596.4shared.com/img/Uc8zBZD...00866712356614
نمایش نسخه قابل چاپ
http://mj10.persianfun.info/img/92/1...fhoumi1/13.jpg
- - - به روز رسانی شده - - -
http://mj10.persianfun.info/img/92/1...fhoumi1/15.jpg
- - - به روز رسانی شده - - -
http://mj10.persianfun.info/img/92/1...fhoumi1/21.jpg
http://mj10.persianfun.info/img/92/1...fhoumi1/22.jpg
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
http://mj10.persianfun.info/img/92/1...fhoumi1/26.jpg
- - - به روز رسانی شده - - -
http://mj10.persianfun.info/img/92/1...fhoumi1/32.jpg
رفتار من عادی است
اما نمی دانم چرا
این روزها
از دوستان و آشنایان
هرکس مرا میبینداز دور میگوید:
این روزها انگار
حال و هوای دیگری داری!
اما
من مثل هر روزم
با آن نشانیهای ساده و با همان امضا،
همان نام و با همان رفتار معمولی
مثل همیشه ساکت و آرام این روزها
تنها
حس می کنم گاهی کمی گنگم
گاهی کمی گیجم
حس میکنم از روزهای پیش
قدری بیشتر این روزها را دوست دارمگاهی- از تو چه پنهان -
با سنگها آواز میخوانم
و قدر بعضی لحظهها را خوب میدانم
این روزها گاهی از روز و ماه و سال،
از تقویم از روزنامه بی خبر هستم
حس میکنم گاهی کمی کمتر
گاهی شدیدا بیشتر هستم
حتی اگر میشد بگویماین روزها
گاهی خدا را هم یک جور دیگر میپرستم
از جمله دیشب هم
دیگرتر از شبهای بیرحمانه دیگر بود:
من کاملا تعطیل بودم
اول نشستم خوب جورابهایم را اتو کردم
تنها - حدود هفت فرسخ -
در اتاقم راه رفتم
با کفشهایم گفتگو کردم
و بعد از آن هم رفتم
تمام نامهها را زیر و رو کردم
و سطر سطر نامهها را دنبال آن افسانهی موهوم
دنبال آن مجهول گشتم چیزی ندیدم
تنها یکی از نامههایم بوی غریب و مبهمی میداد
انگاراز لابه لای کاغذ تا خوردهی نامه
بوی تمام یاسهای آسمانی احساس میشددیشب دوباره بی تاب در بین درختان تاب خوردم
از نردبان ابرها تا آسمان رفتم
در آسمان گشتم
و جیبهایم رااز پارههای ابر پر کردم
جای شما خالی!
یک لقمه از حجم سفید ابرهای تُرد
یک پاره از مهتاب خوردم
بر خلاف سالها پیش
رنگ بنفش و ارغوانی را از رنگ آبی دوستتر دارم
گاهی برای یادبود لحظهای کوچک
یک روز کامل جشن میگیرم
گاهی صد بار در یک روز میمیرم
حتی یک شاخه از محبوبههای شب یک غنچه مریم
هم برای مردنم کافی است
گاهی نگاهم در تمام روز
با عابران ناشناس شهر
احساس گنگ آشنایی میکند
گاهی دل بی دست و پا و سر به زیرم راآهنگ یک موسیقی غمگین هوایی میکند
اما غیر از همین حسها که گفتم
و غیر از این رفتار معمولی
و غیر از این حال و هوای ساده
و عادی حال و هوای دیگری
در دل ندارم
رفتار من عادی است
قیصر امین پور
شاید حالم از فردا بهتر شود
شاید شادی وشور به زندگیم باز گردد
شاید.........
شاید همان انسان سابق شوم
شاید باید همان را انجام دهم که پیش از این به ان می اندیشیدم
بهتر است دل به نصیحت هابسپارم
کسانی که بیرون بازی هستند بهتر نقاط ضعف مرا می بینند
اما.......
جهان جام و فلک ساقی عجل می -
خلایق ریزه خوار سفره وی
خلاصی نیست اهل جهان را-
نه از ساقی، نه از ساغر، نه از می
نی قصهی آن شمع چگل بتوان گفت
نی حال دل سوخته دل بتوان گفت
غم در دل تنگ من از آن است که نیست
یک دوست که با او غم دل بتوان گفت
حافظ
لحظه هایی هستند که هستیم اما خودمان نیستیم
انگار روحمان می رود
همان جا که می خواهد
بی صدا ... بی هیاهو ...
همان لحظه هایی که راننده آژانس می گوید : " رسیدین خانم "
فروشنده می گوید : " باقی پول را نمی خواهی ؟ "
راننده تاکسی می گوید : " صدای بوق را نمی شنوی ؟ " و
مادر صدا می کند : " حواست کجاست ؟
" ساعت هایی که شنیدیم و نفهمیدیم
خواندیم و نفهمیدیم
دیدیم و نفهمیدیم و
تلویزیون خودش خاموش شد
آهنگ بار دهم تکرار شد
هوا روشن شد ... تاریک شد ...
چایی سرد شد ... غذا یخ کرد ...
در یخچال باز ماند و در خانه را قفل نکردیم و
نفهمیدیم کی رسیدیم خانه و
کی گریه هامان بند آمد و
کی عوض شدیم