و آنکه دانش نباشدش روزی
ننگ دارد ز دانش آموزی
نمایش نسخه قابل چاپ
و آنکه دانش نباشدش روزی
ننگ دارد ز دانش آموزی
یار مرا غار مرا عشق جگر خوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگه دار مرا
از فراق روی تو گشتم عدوی آفتاب
وز وصالت برشب تاری شده ستم مفتتن
نه محقق بود نه دانشمند
چهارپایی بر او کتابی چند
دوست از من همی توراطلبید
رو بر دوست،هرچه باداباد
دارای دو گیتی ملک العرش خدایی
کاو را نه نیاز است و نه انباز و نه همتا
ابر وباد و مه وخورشید وفلک درکارند
تاتو نانی به کف آری وبه غفلت نخوری
یک روز می رسد که بگویند زآسمان . . .
آن مـــرد آمده است کجایید عاشقان . . .
نکرده ایم چو شبنم بساطی از گل پهن
چو غنچه بر سر زانوست خواب راحت ما
ایاز بیم نژند گشتم و هاژ
کجا شد آن همه دعوی کجا شد آن همه ژاژ