درین در گه که گه گه که که و که که شود ناگه
مشو غره به امروزت که فردا نایی آگه
نمایش نسخه قابل چاپ
درین در گه که گه گه که که و که که شود ناگه
مشو غره به امروزت که فردا نایی آگه
حافظ از بهر تو آمد سوی اقلیــــــم وجود
قدمی نه به وداعش که روان خواهد شد . . .
داهــــا کیپریکلرون اولـــوب نشتر یارامین کؤزمه سین قاناتمیشدی
سن نه یاخشی ائشیتمدون بالالار آنا وای ناله سین اوجــاتمیشدی
یادباد آن که به خلوتگه وصلت شب و روز
دل سرا پردهی صد راز نهان بود مرا
از کرامات شیخ ما ایــــــــــن است
شیره را خورد و گفت شیرین است
نوجوانی که غم دوری او پیرم کرد
باز پیرانه سرم بخت جوان بازآورد
گل به تاراج خزان رفت و بهارش از نو
تاج سر کرد و علیرغم خزان بازآورد
دل دیوانه ی من به غیر از محبت گناهی ندارد ، خدا داند
شده چون مرغ طوفان که جز بی پناهی ، پناهی ندارد ، خدا داند
در کارگه کوزه گری رفتم دوش
دیدم 2000کوزه گویا و خموش
ناگاه یکی کوزه برآورد خروش
کوکوزه گروکوزه خروکوزه فروش
شراب لعل کش وروی مه جبینان
خلاف مذهب آنان جمال اینان بین
نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا؟