وقتی همه جا از غزل من سخنی هست
یعنی همه جا تو، همه جا تو ،همه جا تو
نمایش نسخه قابل چاپ
وقتی همه جا از غزل من سخنی هست
یعنی همه جا تو، همه جا تو ،همه جا تو
وین رخت پاره دشمن حال تباه تست
این گونه گداخته جز داغ ننگ نیست
تمام منظره پوشیده از توشد، یعنی
جهان به چشم دل من دوباره زیبا شد
دیدم به سر عمارتی مردی فرد
کو گِل بلگد می زد و خوارش می کرد
وان گِل با زبان حال با او می گفت
ساکن ، که چو من بسی لگد خواهی کرد
در دفتر همیشه ی من ثبت می شود
این لحظه ها عزیزترین یادگارتو
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند
گوییا باور نمیدارند روز داوری
کاین همه قلب و دغل در کار داور میکنند...
دلت می آید آیا از زبانی این همه شیرین
توتنها حرف تلخی را همیشه برزبان آری؟
یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
دردیست غیر مردن کان را دوا نباشـــــد
پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن