دلم به حال پروانه ها می سوزد
وقتی چراغ را خاموش می کنم
و به حال خفاش ها
وقتی چراغ را روشن می کنم ...
نمی شود قدمی برداشت
بدون آن که کسی برنجد؟
مارین سورسکو
نمایش نسخه قابل چاپ
دلم به حال پروانه ها می سوزد
وقتی چراغ را خاموش می کنم
و به حال خفاش ها
وقتی چراغ را روشن می کنم ...
نمی شود قدمی برداشت
بدون آن که کسی برنجد؟
مارین سورسکو
اين رهگذر عمر عجب مي گذرد ...
صبر مرا برهم زدی برهم زدی
عقل مرا رهزن شدی رهزن شدی
دل را کجا پنهان کنم
در دلبری تو بیحدی تو بیحدی
- مولوی
لاف زد عاشقم اما نمیدانست چشمانش چگونه بغلیم را میبلعید برای همین جاخالی کردم بگذار بشود مال همان بغلی
چه رفت بر زبان مرا؟
که شرم باد از آن مرا!
به یک دل و به یک زبان،
دوگانگی چرا کنم؟
چه میگويم اين همه دور
تا بلکه يکی بيايد و
پرده از خالِ پروانه بگيرد.
اينجا به بوی گُل
من گيجِ گريه به نامِ تو ساحرم
بگو به ديده از بهارِ ما ابری!
اگر که ببارد و
باز گُلی
گونههای تو گرم.
رفتن به راهِ گفتِ من است
يا به دوست،
که داشتنِ تو از دارمِ اين همه يقين!
- سید علی صالحی
کاش چون پاییز بودم ، کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم
برگهای آرزوهایم یکایک زرد میشد
آفتاب دیدگانم سرد میشد
فروغ فرخزاد