دولت فقر خدایـــــــا به من ارزانی دار
کین کرامت سببِ حشمت و تمکین من است
نمایش نسخه قابل چاپ
دولت فقر خدایـــــــا به من ارزانی دار
کین کرامت سببِ حشمت و تمکین من است
تا اوج ، راهی ام به تماشای من بيا
با بالهای عشق تو پرواز ديدنی ست
ترسم کزین چــمن نبری آستین گل
کز گلشنش تحمّل خاری نمی کنی
يه نور قشنگو زيبا مياد هميشه شبها
در اين سياهي شب اون با ياراش ميشن پيدا
ای غایب از نظربه خدا می سپارمت
تو زندونی که من دیدم
فقط جون دادن آزاده
خلاصم کن ازین دوزخ
که قحط آدمیزاده
هست شب، یك شب دم كرده و خاك
رنگ رخ باخته است .
باد - نو باوه ی ابر - از بر كوه
سوی من تاخته است .
[nishkhand]
تو آمدی که شب از چشمهای من برود
سپیده سر بزند...خستگی ز تن برود
پرنده ای که اسیر شکسته بالی بود
به اشتیاق تو تا اوج پر زدن برود
در شگفتم من در شگفتم من
نمی پاشد ز هم دنیا چرا؟!
[nishkhand]
آوازی غمگین می خوانَد دریا
تمام شب
رازی
دهان به دهان می گردد
بین گوش ماهی ها...
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟!
بی وفا حالا كه من افتاده ام از پاچرا
نوشدارویی بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا؟!
[narahatish]
از تو گلدون ، گلاي کاغذي چيدن نداره
بذا باد بياد ، تموم ِ دنيا زير و رو بشه
قلباي آهني که ، ديگه تپيدن نداره
خيلي وقته ، قصه ی اسب ِ سفيد ، کهنه شده
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم ،
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
[gerye]
می تونی دل بـِکــنـــی تا ته ِ دنیا برسی
امروزُ رها کنی تا خود ِ فردا برسی
می تونی همسفر ِ خاطره های بد باشی
می تونی راه رسیدن به شبُ بلد باشی
یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن ،
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آیینه عشق گذران است ،
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
[khanderiz]
تو شوق رویش باغی که بی تبسم تو
شکوفه دم نزند...عطر نسترن برود
من آمدم که تو را خط به خط ترانه کنم
تو آمدی که شب از چشمهای من برود...
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید ،
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید ،
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
[esteghbal]
می دونم وقت دلتنـگی ، تو هم مثل خـودم می شی
یه لحظـه ساکتـی و بعد ... مثِ اسپنـد رو آتیشی
نمی دونم چـرا دوری ؟ نمی فهمم چـرا اینجـام ؟
نمی پرسم چرا رفتی ؟ ... فقط حس می کنم ، تنهام
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت ،
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید ،
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم ،
نگسستم نرمیدم
[delkhoori]
من عاشق كي ميتونم لايق عشق تو باشم
من كه ميميرم اگه كه
يه روزي از تو جدا شم
منم خدای تمام ستاره های سیاه
و آسمان درونم همیشه طوفانی
تویی که لحظه ی زاد و تولدم با توست....
تو ای تبسم شیرین و حزن روحانی
یک آواز بخوان برایم
که درختی سبز سبزم
گرفتار اما در میان آسمان و خورشیدم، انگار
آه مادر، آواز بخوان
که من و تو -هر دو-
محتاج به یک سوگند خداییم.
می خواستم تو را و توانستم عاقبت
تک بیت های سادگیت را مثل کنم
.............................................
من قول داده بود تو را مال خود کند
حالا مصمم که به قولش عمل کنم
آمده از دور دست آسمان
جوي خشک سينه ام را آب تو
بستر رگهايم را سيلاب تو
در جهاني اينچنين سرد و سياه
با قدمهايت قدمهايم براه
همین که چشم خدا باز است به روی هرچه که پیش آید
ببین چه مرهم شیرینیست برای سختی و دشواری!!
کمی پرنده اگر باشی در آسمان دلم هستی
رفیق ماهی و مهتابی؛عزیز سرو وسپیداری...
یکی در زندگی خواب خوشی دید
یکی رسم بد عاشق کشی دید
یکی حیران میان عشق و نفرت
به روز عاشقی حسرت کشی دید
دیروز خوب من به چه روزی نشسته ای؟
در روبروی آینه های پُر از غبار!؟
با این سکوت یخ زده خو کرده ای عزیز
لعنت به چرخ سنگی این روز و روزگار
روي ديوار باز پيچک پير
موج مي زد چو چشمه اي لرزان
بر تن برگهاي انبوهش
سبزي پيري و غبار زمان
نه ، شاهنامه نیست که تو پهلوان شوی
این یک تراژدی ست ـ غم ِداستان من
یک شب بیا و ضامن ِ من باش نازنین !
وقتی دخیـل ، بستـه به تو آهوان ِ من
نمي دانم
نمي دانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمي خوتاهم بدانم كوزه گر از خاك اندامم چه خواهد ساخت
ولي بسيار مشتاقم از خاك گلويم سوتكي سازد
گلويم سوتكي باشد به دست كودكي گستاخ و بازيگوش
و او يكريز و پي در پي دم گرم و چموشش را در گلويم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد
بدين سان بشكند هر دم سكوت مرگبارم را...
آیا شما یک لحظه ما را دوست؟
منظور من این که شما با من...
من با شما این قصه ها را دوست...
ای وای! حرفم این نبود اما
سردم شده آب و هوا را دوست...
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم ،
سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم
[narahat]
من ترک عشق و شاهد و ساغر نمیکنم
صد بار توبـه کردم و دیگر نمیکـنـم
باغ بهشت و سایه طوبی و قصر و حور
با خاک کوی دوست برابر نمیکـنـم
من مست می عشقم هشیارنخواهم شد
ازخواب خوش مستی بیدار نخواهم شد
دارد دلم برای شما تنگ می شود
دلتنگ آسمانی حال و هوای تو
در انتهای این غزل اقرار می کنم
شاعر شدم که شعر بگویم برای تو
وصال او ز عمر جاودان به
خداوندا مرا آن ده كه آن به
هرشب من -آن غريبه كه باور نمي كند
نامرد روزگار، به او هم كلك زده است-
دارد به باد می سپرد این پيام را:
سيب دلم براي تو ای دوست، لك زده است!
تا که داد خویش گیرد ز صیاد ستمگرصید هم روزی اگر صیاد می شد، بد نمی شد
دردی خلیده به جانم!
وقتی که زشت و مندرس و پاره پاره است...
وقتی وجود، مجبورِ بودن است
وقتی که از خجالتِ بون، چونان حلزونی به اندک اشاره ای،
یا رب از ابر هدایت برســــــــان بارانی
پیشتر زآنکه چو گردی ز میان برخیزم