شب هجــــــــــران تو آخر نشود، رُخ ننمايى در همــــه دهــــر تــو در نازى و ما گرد نيازيمآيد آن روز كه در بــــــــاز كنى، پردهگشايى؟ تا به خـــــاك قدمت جـان و سر خويش ببازيم
نمایش نسخه قابل چاپ
شب هجــــــــــران تو آخر نشود، رُخ ننمايى در همــــه دهــــر تــو در نازى و ما گرد نيازيمآيد آن روز كه در بــــــــاز كنى، پردهگشايى؟ تا به خـــــاك قدمت جـان و سر خويش ببازيم
من در این کلبه خوشم تو در آن اوج که هستی خوش باش
من به عشق تو خوشم تو به عشق هرکه هستی خوش باش
شد چنان از تف دل کام سخنور تشنه / که ردیف سخنش آمده یک سر تشنه
حافظ آن روز به من مژده این دولت داد
که در آن جور و جفا صبر و ثباتم دادند
دعوى "ايّاك نعبد" يك دروغى بيش نيست من كه در جان و سرم باشد هواى بندگى
یا بخت من طریق مروت فرو گذاشت/ یا او به شاهراه طریقت گذر نکرد
دوْنیا قضوْ-قدر ، اؤلوْم-ایتیمدى
دوْنیا بوْیى اوْغولسوزدى ، یئتیمدى
یکدم که دوست فنته خفته ست زینهار
بیدار باش تا عمر نرود برفسوس
سر كوى تو، به جان تو قسم! جاى من است به خـــــــــم زلف تو، در ميكده ماواى من است
تا شام نیفتاد صدای تبر از گوش
شد توده در آن باغ سحر هیمه ی بسیار