تو آتش و من دودم ،دریا تو و من رودم
هرچند محال اما ، چیزی است تماشایی
نمایش نسخه قابل چاپ
تو آتش و من دودم ،دریا تو و من رودم
هرچند محال اما ، چیزی است تماشایی
یاد بود آن که خرابات نشین بودم و مست
وانچه در مسجدم امروز کم است آنجا بود
درد عشقی کشیده ام که مپرس ......زجر هجری کشیده ام که مپرس
سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل
بیرون نمی توان کرد الا به روزگاران
نـاز ابرویتان کـــه با اخمش ، می کنـد با نگــاه من بازی
اخم، یعنی که عاشقی امّا ...ظاهراً دلخوریّ و ناراضی
يك لحظه گذشت :
برگى از درخت خاكسترى پنجره ام فرو افتاد ،
دستى سايه اش را از روى وجودم برچيد
و لنگرى در مرداب ساعت يخ بست .
تو عاشــــــقی یا مـــن؟ نمیدانم! بــــــیا امشب...
با فرمـــــــــــــولی اثـــبات کن این ادعــــایت را
اگرچه دورى از اينجا
تو يعنى اوج زيبايى
كنارم هستى و هر شب
به خوابم باز مى آيى
یار دبستانی من با من و همراه منی
چوب الف بر سر ما بغض من و آه منی
یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم
وقت پرپرشدنش سوز و گدازی نکنیم