ترسيدن هر كه هست، از چشم بد است
بيچاره من، از چشم نكو ميترسم
نمایش نسخه قابل چاپ
ترسيدن هر كه هست، از چشم بد است
بيچاره من، از چشم نكو ميترسم
مردم دیده ما جز به رخت ناظر نیست ... دل سرگشته ما غیر تو را ذاکر نیست
تقويم چار فصل دلم را ورق زدم
آن برگهاي سبز سر آغاز سال كو؟
وفادار تو بودم تا نفس بود
دریغا همنشینت خار و خس بود
دلم را بازگردان, بازگردان
همین جان سوختن بس بود,بس بود!
دور بودم ز تو و حسرت ديدار به دل ..
تو نبودي و شدم نزد دل خويش خجل ..
لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است ... وز پی دیدن او دادن جان کار من است
تا گنج غمت در دل ويرانه مقيم است
همواره مرا کوي خرابات مقام است
ترسم که صرفه نبرد روز بازخواست
نان حلال شیخ ز آب حرام ما
اي كه از كوچه معشوقه ما مي گذري
برحذر باش كه سر مي شكند
دل عالمی بسوزی چو بر فروزی
تو ازین چه سود داری که نمی کنی مدارا