شکار
دل ظریق شاپرک
ترک - ترک
صدای تیر
شقیقه ی بلند سنگ را شکافت
شقایقی چکید از آن
و شعله در اجاق
یک دقیقه
ثابت ایستاد
تنکابن - 60/3/13
نمایش نسخه قابل چاپ
شکار
دل ظریق شاپرک
ترک - ترک
صدای تیر
شقیقه ی بلند سنگ را شکافت
شقایقی چکید از آن
و شعله در اجاق
یک دقیقه
ثابت ایستاد
تنکابن - 60/3/13
یاکریم
دوباره آمد و آهسته بر دریچه نشست
و بر دریچه نهاد
کمی علف - علف خشک - خار و خس ، پوشال
کمی صدای خودش را
و باز پر زد و رفت
تهران - 1361
طرح های بهاری
1
نقطه چینی از گل
طرح کمرنگی از غنچه و برگ
ناتمام است بهار
2
خانه ای شعله ور از سرخی گل
دود سبزی بر بام
3
کارمندی خسته
مثل یک کار اداری به افق می نگرد
تهران - 61/1/20
مثل تصویر
بر لب جوی فراموشی تو
بوته ای می روید
من تو را
مثل ذرات هوا می خواهم
کوه در حسرت یک جرعه طنین
من تو را مثل صدا ، مثل صدا می خواهم
تو به من نزدیکی
مثل خورشید به گل
مثل تصویر به آب
مثل آواز قدم های دو همراه به پل
با حضور تو نمی ترسم ازین تاریکی
با تو از خلقتم آگاه شدم
با تو فهمیدم انسان هستم
من تو را مثل خدا می خواهم
بگذار
راحت و ساده بگویم ، یارا
من تو را می خواهم
تهران - 62/10/4
نام کوچک
درخت را به نام برگ
بهار را به نام گل
ستاره را به نام نور
کوه را به نام سنگ
دل شکفته ی مرا به نام عشق
عشق را به نام درد
مرا به نام کوچکم صدا بزن ؟
تهران - 62/10/20
چهل و یک
با سر و صورت اصلاح شده ، جامه ی نو
روی یک صندلی فرسوده
جا به جا شد
پیش پایش گلدان ، پشت سرش پیچکها
تکمه هایش را بست
گفت : عکاس ! تو هم عکس مرا داشته باش
عکس من پس فردا
مشتری خواهد داشت
شاخه ای از گل آتش به امین السلطان اهدا کرد
شاخه ای نیز به خود
خنده اش قرمز شد
- چهل و یک به سزای عمل خویش رسید
از چه چیزی دیگر می ترسید ؟
- از چه چیزی ؟ چهل و دو ، چهل و سه ، چهل و صد
هم شاید باشد
در بهارستان
گردبادی پیچید ...
تهران - 62/10/22
شب و شبح
خانه ها تکیه به هم داده
کوچه ها زهره ترک
سقف ها کوتاه
آرزوها کوتاه
عمرها کوتاه
شب باران ، شب ابر
شب آهن ، شب آه
پشت هر خاک و خرابی شبح مرد و تفنگ
شب
مشبک
و مشوش
و بلند
سر خود را می دزدد ماه
تهران - 62/11/11
آخرین حد شکفتن
غنچه ای در دستم
غنچه ای در وسط حنجره ام
غنچه ای در حرکاتم ، کلماتم ، قلبم
غنچه ای روی لبت
غنچه ای روی تنت
غنچه ای روی هوس ها و نفس هایت
غنچه ها می خواهند
در هوایی که پر از رایجه خواستن است
آخرین حد شکفتن را فریاد کنند
تهران - 63/3/21
منظومه ها
می خندد
بر من شکاف دیوار
می گرید
بر من شکاف سقف
من گریه ام گرفته از آن خنده
من خنده ام گرفته ازین گریه
پیداست
چشمان باد کرده و نمناک کاهگل
دندان کرم خورده ی آجرها
تقطیع می شود
در دست های کارگر روزمزد
منظومه ی بلند تیر آهن
قد قد قدا
قد قد قدا
هر بامداد ، از افق تاوه ، در اتاق
خورشید می دمد
بر کاغذی مچاله و چرک پیاده رو
منظومه ی بلند صف مرغ و تخم مرغ
شمعی به روی تاقچه ، شمعی به روی رف
شمعی میان چشم تو ، شمعی درون دل
شمعی کنار پنجره
بر ساقه ی گداخته ، یک برگ نور
دستی دراز می شود از باد و برگ را
می چیند
روی لبان شهر
منظومه ی بلند خاموشی
تهران - 1363
در کوچه های مضحکه
از کوچه های ساکت قزوین
عبید می گذرد
این جهنمی
این بی دین
از کوچه های ساکت شیراز
از کوچه های ساکت هر جا که میل توست
ابری سیاه ، بال گشوده ست روی شهر
باران چه تند می بارد
طوفان چه تند می وزد
در کوچه های مضحکه ، مرد جهنمی
زیر ردا گرفته
شمعی شکفته را
تهران - 1363