آب زنید راه را حین که نگار می رسد/ مژده دهید باغ را بوی بهار می رسد
نمایش نسخه قابل چاپ
آب زنید راه را حین که نگار می رسد/ مژده دهید باغ را بوی بهار می رسد
ما در ره عشق تو اسيران بلاييم
كس نيست چنين عاشق بيچاره كه ماييم
ما ز یاران چشم یاری داشتیم / خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
مرغ دل باز هوا دار کمان ابروئیست / ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد
آتش دوست اگر در دل ما خانه نداشت
عمر بی حاصل ما این همه افسانه نداشت
تا نشد رسوای عالم کس نشد استاد عشق
نیم رسواعاشق اندر فن خود استاد نیست
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند