شیر گردون کرد فربه خویش را تا آورند
شهریار پیل افکن را کباب از ران شیر!
نمایش نسخه قابل چاپ
شیر گردون کرد فربه خویش را تا آورند
شهریار پیل افکن را کباب از ران شیر!
روح را لذت و تفریح طرب می باید / گرچه در کسب هنر رنج و طعب می باید
دوش می آمد و رخسار بر افروخته بود
تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند / وان در آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم/بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید / قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
منم دایم تو را خواهان، تو و خواهان خود دایم
مرا آن بخت کی باشد که تو خواهان من باشی؟
یک شبی مجنون نمازش را شکست / بی وضو در کوچه لیلی نشست
تو را ای عشق در این دل چه شررها دارم
یادگار از تو چه شبها، چه سحرها دارم
من نه آنم که دو صد مسرع رنگین گویم /همچو فرهاد یکی گویم و شیرین گویم