دل می رود ز دست صاحب دلان خدارا
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
نمایش نسخه قابل چاپ
دل می رود ز دست صاحب دلان خدارا
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه فال به نام من دیوانه زدند[golrooz]
دیروز نه پریروز اشکنه داشتیم
خاستیم بخوریم قاشق نداشتیم
خاستیم بخابیم بالیشت نداشتیم[khande]
می روی و گریه می آید مرا / ساعتی بنشین که باران بگذرد
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
در آن درگه که گه گه که که که که شود / به امروزت مشو غره نه ای آگه
هرچند بر تن شهدا چشم کار کرد
بر زخم های کاری تیغ و سنان فتاد.
دیگر ای گندم نمای جو فروش / با ردای عجب عیبت را مپوش
شبی مجنون به لیلی گفت که ای محبوب بی همتا تو را عاشق شود پیدا ولی مجنون نخواهد شد
دیدی که مرا جز تو کسی یاد نکرد ؟ / جز غم که 1000 آفرین بر غم باد