افسوس که این مزرعه را آب گرفته
دهقان مصیبت زده را خواب گرفته
خون دل ما رنگ می ناب گرفته
وز سوزش تب پیکرمان تاب گرفته
رخسار هنر گونه مهتاب گرفته
نمایش نسخه قابل چاپ
افسوس که این مزرعه را آب گرفته
دهقان مصیبت زده را خواب گرفته
خون دل ما رنگ می ناب گرفته
وز سوزش تب پیکرمان تاب گرفته
رخسار هنر گونه مهتاب گرفته
هان ای دل عبرت بین از دیده عبر کن هان
ایوان مدائن را ایینه عبرت دان
ناصح به طعن گفت رو ترك عشق كن
محتاج جنگ نيست برادر، نمي كنم
من به خال لبت ایدوست گرفتار شدم
چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم
مي خور كه عاشقي نه به كسب است و اختيار
ايــن موهبــت رسيــــــد ز ميــراث فطـــــــرتم
مرد باید که هر کجا باشد
عزت خویش را نگه دارد
خودپسندی و ابلهی نکند
هرچه کبر و منی ست بگذارد
همه کس را ز خویش به داند
هیچ کس را حقیر نشمارد
درد ما را نيست در مان الغياث
هجر ما را نيست پايان الغياث
ثوابت باشد ای دارای خرمن
اگر رحمی کنی بر خوشه چینی
يار و نگار او منم ، غنچه و خار او منم
لاله عذار او منم ، چاره ي کار او منم
بر سر دار او منم ، من نه منم ، نه من منم
باغ شدم ز ورد او ، داغ شدم ز گرد او
لاف زدم ز جام او ، گام زدم ز گام او
عشق چه گفت نام او ، من نه منم ، نه من منم
مي سوزم از فراغت روي از جفا بگردان
هجران بلاي ما شد يارب بلا بگردان...