نماز در خم آن ابروان محرابي
كسي كند كه به خون جگر طهارت كرد
نمایش نسخه قابل چاپ
نماز در خم آن ابروان محرابي
كسي كند كه به خون جگر طهارت كرد
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
دلي دارم كه از تنگي در او جز غم نميگنجد
غمي دارم ز دلتنگي كه در عالم نميگنجد
دل من در هوس روی تو ای مونس جان
خاک راهیست که در دست نسیم افتاده است;)
تاچند اسير رنگ و بو خواهي شد
چند از ژي زشت و نكو خواهي شد
گر چشمه زمزمي دگر آب حيات
آخر به دل خاك فرو خواهي شد
در ره دوست اگر جان بدهي مقدار است
چون عنايت بكند يك نظرش بسيار است
تا تو به خاطر منی کس نگذشت بر دلم
مثل تو کیست در جهان تا ز تو مهر بگسلم ...
مائيم و موج سودا شب تا بروز تنها
خواهي بيا ببخشاي خواهي برو جفا كن
نوری بتاب ، بر قلب من ای روشنک
کیمیاگر با کیمیای مهر خود ، مس وجودم زرد کن
با بذر مهر، ای باغبان ، دشت سینه ام سبز کن…
نمي دانم كجايي يا كه اي آنقدر مي دانم
كه مي آيي كه بگشايي گره از بندهاي ما