یوسف گمگشته باز اید ب کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
نمایش نسخه قابل چاپ
یوسف گمگشته باز اید ب کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
روز ها فکر من این است و همه شب سخنم / که چرا غافل از احول دل خویشتنم
من از بیگانگان هرگز ننالم
که با من هر چه کرد ان اشنا کرد
دوش ديدم كه ملاءك در مي خانه زدند گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند[nishkhand]
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آید / درخت دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد
دوش در وقت سحر از غصه نجاتم دادند
من در آن ظلمت شب آب حياتم دادند[nishkhand]
درین در گه که گه گه که که و که که شود ناگه
مشو غره به امروزت که فردا نایی آگه
هر جفت کند جنس و خود از جنس منزه / هر جفت کند جفت و خود از جفت مبرا
هر گنج سعادت كه خدا داد به حافظ
از يمن دعاي شب و ورد سحري بود[nishkhand]
افتادگی آموز اگر طالب فیضی
هرگز نخورد آب زمینی که بلند است