در سينه داغي دارم از لاله باغي دارم /با يادت اي گل هر شب در دل چراغي دارم
نمایش نسخه قابل چاپ
در سينه داغي دارم از لاله باغي دارم /با يادت اي گل هر شب در دل چراغي دارم
مرغک دلداده به عجب و غرور
کرد یکی لحظه تماشای مور
راستی را کس نمی داند که در فصل بهار /از کجا گردد پدیدار آن همه نقش و نگاه
هرکس به طریقی دل ما می شکند
بیگانه جدا دوست جدا می شکند
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد ؟ / جز غم که هزار آفرین بر غم باد
دردیست غیر مردن کان را دوا نباشد
پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن
نه محقق بود نه دانشمند / چهار پایی بر او کتابی چند
در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم
با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن
نباید بست چیزی به دل / که دل کندن کاریست مشکل
لال شوم ، کور شوم ، کر شوم
لیک محال است که من خر شوم