راستی را کس نمی داند که در فصل بهار از کجا گردید پدیدار این همه نقش و نگا ر
نمایش نسخه قابل چاپ
راستی را کس نمی داند که در فصل بهار از کجا گردید پدیدار این همه نقش و نگا ر
راز ی که بر غیر نگفتیم و نگوییم
با دوست بگوییم که او محرم راز است
تا توانی رفع غم از چهره غمناک کن / در جهان گریاندن آسان است اشکی پاک کن
نه خدا توانشم خواند نه بشر توانمش گفت متحیرم چ نامم شه ملک لا فطا را
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را / به خال هندویش بخشم سمر قند و بخارارا
از خدا جویم توفیق ادب بی ادب محروم ماند از لطف رب
بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی!
یار من چون بخرامد به تماشای چمن
برسانش ز من ای پیک صبا پیغامی
یارا سببی ساز که یارم بسلامت
باز آید و برهانمد از بند ملامت
تو که کیمیا فروشی نظری به قلب ما کن
که بضاعتی نداریم و فکنده ایم دامی