نتوان وصف تو گفتن که در وصف نگنجی
نتوان شبه تو جستن که تو در وهم نیایی.
نمایش نسخه قابل چاپ
نتوان وصف تو گفتن که در وصف نگنجی
نتوان شبه تو جستن که تو در وهم نیایی.
یعنی که نموده اند در آیینه صبح / روزی گذشته است و تو بی خبری
یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد؟
دوستی کی آمد آخر دوستداران را چه شد؟
در کوی نیک نامی مارا گذر ندادند / گر تو نمی پسندی تغییر کن قضا را
آوازه ی جمالت از جان خود شنیدیم
چون باد و آب و آتش در عشق تو دویدم.
می کوش که هر چه گوید استاد / گیری همه را به چابکی یاد
در مذهب ما باده حلال است ولیکن
بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است.
تیر و تبر ببر به بر پیر تیز گر / گو تیر تیز کن تبر از تیر تیز تر
رسم عاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتن
یا زجانان یا زجان باید که دل برداشتن
راه پنهانی میخانه نادنند همه کس جز مون زاهد و شیخ و دو سه رسوای دگر
حافظ