در غریبی و فراق و غم دل پیر شدم
ساغر می ز کف تازه جوانی بمن آر
نمایش نسخه قابل چاپ
در غریبی و فراق و غم دل پیر شدم
ساغر می ز کف تازه جوانی بمن آر
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خواست
واندر طلب طعمه پر و بال بیاراست
تا چه کند با رخ تو دود دل من
آینه دانی که تاب آه ندارد
دست من خورد به ابي كه نصيب تو نشد
چشم من ديد در ان اب روان تصويرم
مادرم داد به من درس وفاداري را
عشق شيرين تو اميخته شد با شيرم
يا ابوالفضل (ع)
میسر نگردد به کس این سعادت
به کعبه ولادت به مسجد شهادت
(یا علی مدد)
تو نیک و بد خود هم از خود بپرس
چرا بایدت دیگری محتسب؟
بگو ک گل نفرستد کسی به خانه من که عطر یاد تو پر کرده آشیانه من
تو چلچراغ سعادت فروز بخت منی بجای ماه تو پرتو فشان به خانه من
نشان عهد و وفا نیست در تبسم گل
بنال بلبل عاشق که جای فریاد است
تو که آهسته می خوانی قنوت گریه هایت را
میان ربنای سبز دستانت دعایم کن;;)
نسترن جام عقیقی به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد